. صندلی را بلند کرد.سلامی گفت و کنارم نشست.سعی کرد فاصله صندلی را بیشتر کند.پلیور طوسی،شلوار سورمه‌ای و یک کاپشن مشکی به تن داشت.پدرش کنارش بود.مادرش کنار حلماسادات صندلی روبه‌رو نشست.پسر به دخترم لبخند زد و دستی تکان داد.بعد سرش را انداخت پایین و دیگر‌ نگاهش نکرد.از سر به‌زیری‌اش کیف کردم.از جایش بلند شد تا کاپشنش را در بیاورد.حالا می‌توانستم قدش را ببینم.انگار نوجوان بود. کاپشن را عین تابوت آهسته روی میز گذاشت.سعی کرد با دو دست به سمت خودش بکشد.صدای اذان در سالن پیچید.به پدرش گفت:«اذان شد»‌مادرش در حالی که خرما را شکافت با سر تایید کرد.گفت:«بسم‌الله» حوراسادات روی میز نشسته بود.مسئول سالن بشقاب‌های پلو مرغ را همراه بطری‌های نوشابه روی میز گذاشت.حواسم رفت پیش غذا دادن به حوراسادات. سیداحسان غذای حلماسادات را می‌داد.یک برگ ریحان برداشتم که مرد جوانی سر میز حاضر شد.سر تا پا سیاه پوش.با یک ریش کادر گرفته. دستش را به طرف نوجوان کنارم دراز کرد:«چطوری امیرحسین.قبول باشه» نوجوان دستش را گرفت و از جا بلند شد.«خوبم.ممنون» مرد حال و احوالی کرد و رفت.امیرحسین موبایل‌اش را از جیبش بیرون آورد.ایتا را باز کرد.مخاطبانش را که زیاد هم نبودند، بالا و پایین کرد.روی اسمی زد.عکس مرد جوانی که عینک دودی داشت نمایان شد.لبخند به لب‌های امیرحسین تکانی داد.عکس خیلی شبیه مرد سیاه‌پوش بود.گوشی کمی بالا آمد و سر امیرحسین کمی پایین رفت.در پناه میز عکس را بوسید.دستی به صورتش کشید و برای مرد چند استیکر گل و قلب فرستاد. شیشه نوشابه‌اش را باز کرد.ساعت گرد بند مشکی‌اش نمایان شد.هر دو دستش را جلوی دهنش گذاشت و‌خم شد.حس کردم می‌خواهد بادگلویش را قایم کند.مادرش که گفت برویم، بلند شد.صندلی را جابه‌جا کرد.کاپشن مشکی‌اش را روی ساعد دستش گذاشت.برای حلماسادات دست تکان داد.از من خداحافظی کرد و رفت. رفتنش را دنبال کردم. به این فکر کردم که چقدر شخصیت درست و حسابی در این سن و سال برای خودش ساخته.مهربانی،ادب و‌ حیا جزئی از او شده بود.خوش‌پوش و مبادی آداب‌بودنش هم باعث شد در نگاهم یک نوجوان باشخصیت، نجیب و جذاب باشد.با خودم فکر کردم شاید تمام خوبی‌هایی که به دست آورده در جایی از وجودش جمع می‌شوند و‌ بعد این‌قدر پر قدرت خودشان را نشان می‌دهند. شاید در همان یک کروموزوم اضافه.کروموزومی که در نگاه بعضی عامل دیوانگی است و در نگاه من نتیجه تلاش است و توانایی و استمرار و امید. به بهانه اولین روز سال نو که مصادف بود با ۲۱ مارس روز جهانی از افطاری مرکز آموزشی معلولان ذهنی زرین مهر @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق