نقل از دوست شهید مدافع حرم حاج حاجی معمولاً هفته‌ای یکی دو بار بچه‌های مسجد را جمع می‌کرد و برایشان صحبت می‌کرد. هنوز طنین صدایش در گوشم می‌پیچد که می‌گفت: «بچه‌ها نماز اول وقت و جماعت، شما را از گناه دور می‌کند. قلب انسان مثل یک لیوان بلور است که گناه، مثل اثر انگشت، آن را پُراز لکه و کثیف می‌کند. با خواندن نماز و گریه برای اباعبدالله، قلب‌تان را پاک کنید و جلا بدهید.» ایشان خیلی به اهل‌بیت ارادت داشتند. صبح می‌آمد مسجد و یک پیراهن عربی مشکی‌رنگ به تن می‌کرد و یک سطل گِلِ تربتِ اباعبدالله که از قبل آماده کرده بود بر می‌داشت و کفش‌هایش را از پایش درمی‌آورد. حاجی در توضیحِ فلسفه‌ی درآوردن کفش‌ها می‌گفت که امروز بچه‌های امام حسین با پای‌برهنه روی خارهای صحرا راه می‌روند ما هم به یاد آن بزرگواران کفش نمی‌پوشیم. گِل را به سر و لباس بچه‌های هیئت می‌زد بعد می‌رفت و در صف زنجیرزن‌ها تا ظهر زنجیر می‌زد. هنگام برگشتن به مسجد، زنجیرها را زمین می‌گذاشت و به بچه‌ها می‌گفت بنشینید. همه دورتادور حاجی می‌نشستیم و حاجی صحبت می‌کرد و می‌گفت: بچه‌ها در چنین روزی و چنین ساعاتی سر مبارک امام حسین از تنش جدا شد، خیمه‌های اهل‌بیت آتش گرفت. اهل‌بیتش به اسارت رفتند. می‌گفت تا چند ساعت دیگر زینب اسیر می‌شود. حاجی ناراحت و منقلب به سر و سینه‌ی خودش می‌زد و این بیت را به نوحه می‌خواند: «زینب و مجلس اغیار کجا؟ زینب و باده‌ی گلنار کجا؟» در ایام عزای امام حسین و سوگواری عاشورا، حاجی -که همیشه خنده‌رو بود- نمی‌خندید و همواره گرد غم بر چهره داشت. 🆔 @basijiyanegomnam