هدایت شده از هابیلیان
آقا شما هم تشریف بیارید عروسی ما رفیقم تعریف میکرد نوجوان که بودیم هر سال نیمه شعبان بهمراه یکی از رفقا دوتایی کوچه را چراغونی میکردیم و شب جشن که میشد اعلانیه میزدیم که سر کوچه جشنه وهر بار از یکی دعوت میکردیم که بیاد برامون مراسم اجرا کنه پول اینکار هم از همسایه ها جمع میکردیم و راستش خیلی هم حرف میشنیدیم از بعضی افراد این ماجرا ۸ سال طول کشید و ما روز به روز بزرگتر شدیم و پا به مرحله جدید زندگی میزاشتیم اما والله هر سالی که اینکار را میکردیم حس میکردیم خیر و برکت را در زندگیمان و واقعا با اینکه سنی نداشتیم و از اطلاعات زیادی برخوردار نبودیم اما گاهی اتفاقاتی شیرین برامون می افتاد که فکر که میکردیم میدیدم ربطی داره به اعجاز توسل و اون زحمات در دستگاه اهل البیت (ع) یاد اون ایام بخیر... یادمه سال ۸۱ بود که خواستگاری رفتیم و بعد مدتی ازدواج کردیم شب عروسیم شد و داشتیم وارد تالار میشدیم که به خانمم گفتم ببین ما امروز چندصدتا مهمون داریم و چهار ساعت دیگه هم یادشون میره شام چی خوردن ، بیا به زندگیمون برکت بدیم و روبه قبله از آقا هم بخواهیم اگر قابل میدونن تشریف بیارن، حداقل حرفش هم قشنگه 🌸 ایشون هم دعا کرد و زندگیمون را در آن شب شروع کردیم یکی دو سالی گذشت که مدتی به مشکل بدی برخورد کردیم به طوری که پانصد تا یک تومنی تو جیبیم نداشتم یکی از همون روزهای تلخ خانمم که علاقه زیادی به خیاطی داشت ،سر سفره رو کرد به من که مسجد کلاس خیاطی گذاشته و اگر ممکنه ۵۰۰ تومن (یک تومنی) بده شرکت کنم ، خیلی تو فکر بودم و از اینکه حتی این مبلغ را ندارم بغضم گرفته بود قاشق را گذاشتم زمین و بطوری که اون چشمم را که غرق اشک بود نبینه رو کردم رو به قبله و گفتم‌ یا صاحب الزمان میخواید با من چه کنید دیگه بسمه آقا و چرا کمکم نمیکنید مگه شما امام حاضر نیستید .... خلاصه نشستم و بعد از صرف غذا رفتم از یکی از همسایه ها چند هزار تومان گرفتم و از خانه زدم بیرون یادمه نزدیکهای غروب بود که برای لحظاتی بارون آمد همینطور تو خیابونها میچرخیدم که یک ماشینی سر خورد و زد پشت ماشینم پیاده شدم و نگاهی به ماشین انداختم چیزی نشده بود ، نگاهی انداختم به صورت راننده و با کمال تعجب اون حاجی بازاری که زمانی تو مغازش شاگردی میکردم و دیدم و دست انداختیم گردن هم و روبوسی کردیم ... مردم مات و مبهوت ما رو نگاه میکردن که اینها چشونه طرف زده به ماشینش داره بوسش میکنه .. رفتیم کنار خیابون و کلی باهم صحبت کردیم میگفت فلانی ما دو ساله دنبالتیم تا هدیه پاتختی را بهت بدیم و چرا تلفنت را عوض کردی و ... خلاصه کلی عذر خواهی کرد و یکهو یک چک کشید و گذاشت جیبم ؛ هر چی تعارف کردم قبول نکرد و خداحافظی کرد و رفت اومدم تو ماشین چک را درآوردم دیدم دو میلیون تومن نوشته و بالاش هم نوشته با آرزوی مبارکی ... دوتومن خیلی ارزش داشت اون موقع ها این خاطره یکی از شیرین ترین خاطرات زندگیم بود، رفتم منزل یخچال و پر کردم و دوماهی هم طول کشید تا پول تموم شد و مشکل کاری من هم بحمدالله در همون ایام رفع شد نکته: دیدن حضرت تأیید بر کردار درست انسان نیست؛ اگر چه نصیب هر کس نمی‌شود، ندیدن حضرت هم دلیل بر خرابی اعمال نیست، بسیاری از بزرگان، علما و مجتهدان، امام زمان(عج) را ندیدند، ولی چه بسا افرادی که مسلمان هم نبودند، ولی چون به مقام اضطرار رسیدند، حضرت از آنها دست‌گیری کرده و از این جهت امام را دیده باشند ایشان همیشه کمک حالمان هستند ولی افسوس خیلیها دیدند و نشناختند سلام خدا بر شما ای امام مهربان دل شکسته که خدمت به خلق را وظیفه خود میدانید🌸 @Habiliyan