باسمه تبارک و تعالی (۳۵۲) «شهود حقیقت سوء ظنّ و بد گمانی» 🔹چند هفته پیش تعدادی مبل سفارش دادیم. بالاخره بار رسید و از ماشین باری ارسال شده آن را تخلیه کردیم. به کمک باجناق محترم و فرزندشان آن را با مقداری زحمت به طبقه ی ششم آوردیم. بنده هم خیلی سرخوش سریع خود را به مهمانی نزد خانواده رساندم. همه چیز بر وفق مراد بود تا آنکه آخر شب وقتی برگشتیم یک دفعه خانواده گفت یکی از میز عسلیها نیست! 🔸چوب رویش هست ولی خودش نیست! کجاست؟! یک دفعه به گونه ای خیلی در ذوقمان خورد! مخصوصا اینکه رنگشان هم خوب در نیامده بود! همین شد که مخصوصا به دلیل اهمیت موضوع برای خانواده دیگر مانند شیشه ای ها به همه چیز مظنون و بد گمان شدم!😄 نکند در ماشین باری جا مانده! نه! انگار همه را خالی کردیم! نکند وقتی بارها را در جلوی درب مجتمع گذاشتیم این میز عسلی جا مانده؟! احتمالا خودش است! 🔹وقتی بالا میرفتم به فرزند باجناق گفتم چیزی جا نمانده گفت نه! ای کاش به او اعتماد نمیکردم! خودم میرفتم! شاید دقت کافی نکرده! اگر چنین است پس کنار سطل آشغال بزرگی که خدمتکار مجتمع آنجا گذاشته بود جا مانده! 👈خب حالا کجاست؟! لابد این خدمتکار فکر کرده از وسائل بی مصرف است. اگر چنین است یا چون دیده نو است برای خودش برداشته و یا گذاشته در سطل آشغال بزرگ بیرون مجتمع!