باسمه تبارک و تعالی (۳۸۰) «خطورات یک مریضی سخت» 🔹یادم نمی آید تا حالا یک سرماخوردگی یا چیزی شبیه آن اینطور من را انداخته باشد. دو روز در اتاقم قرنطینه شدم. تب و لرز زیاد و بدن درد و ... . بی حال و بی رمق. یک گوشه افتادم و حال هیچ چیزی نداشتم. ✋زمانی گمان میکردم این بیماران کاری که ندارند میتوانند راحت گاهی مطالعه کنند. دیدم بابا این خبرها نیست! ✋زمانی گمان میکردم این بیماران دیگر شکسته شده اند راحت گاهی میتوانند مناجات کنند. دیدم بابا این خبرها نیست! 👈بیماری یک بلایی است: «إِنَّ مِنَ الْبَلَاءِ الْفَاقَةَ وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَن‏»؛ گویا شما را زندانی خودش میکند: «المرض أحدُ الحَبسَین» 🔸در اتاقم دراز کشیده بودم. تا حالا اینقدر وقت نکرده بودم در این سالها از زوایای مختلف به این اتاقم نگاه کنم! به کتابهای کتابخانه! گاهی مدّتی بی خود به جایی زل میزدم. انگار حال نداشتم توجّهم را از آن بردارم و به چیز مهمتر مشغول شوم. یک سلسله خطوراتی برایم آمد. خسته ام ولی مینویسم تا بماند! 🔹در خودم احساس ضعف و ناچیزی و فقر وجودی کردم. به یاد فرعون افتادم! هر کدام از ما یک فرعون درون داریم! گفتم این خاک بر سرت فرعون! چطور رویت شد بگویی: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‏»؛ 👈این ثروتمندان و قدرتمندان عالم نمیدانند چقدر فقیرند! همه چیز آن طرف پرده است. اگر در ظاهر قدرتی در این دنیا دارند همه طبق برنامه ربوبی برای ابتلاء انسان است. و الا همه و همه در پس پرده غیب رقم میخورد. ای بیچاره انسان! چه ثروتی؟! چه قدرتی؟! يَا غَفْلَتِي عَمَّا يُرَادُ بِي.