👈تازه اینجا میفهمیم چرا امیر المؤمنین لقب اختصاصی حضرت شده است! اینها رمزهایی برای اهل خرد و دانایی است. خود ثامسطیوس جای دیگر میگوید حاکم و رئیس جامعه باید شخصی باشد که قاهر بر لذاتش باشد بلکه طوری زاهد باشد که جز به قدر ضروری به هیچ لذتی نپردازد تا مطلقا بنده ی لذتش نباشد زیرا اگر ولو اندک بنده ی لذّتش باشد دیگر رئیس خودش هم نیست چه رسد به رئیس منزل و شهر و جامعه و تمدّن! از اینجاست که چنین رئیسی باید زاهدترین انسانها باشد! 📖«فواجب من ذلک أن یکون المتقلد لسیاستهم معری من الشره قاهرا للذاته لا یطلق لنفسه منها الّا ما کان به قوام بدنه فإنّ من قهرته لذاته فهو عبد لها و من کان عبدا فلیس له بالحقیقة ملک» 🔹البته در این قسمت از کلام ثامسطیوس ابهامی در نسبت چنین فاضلی با آحاد جامعه وجود دارد. آیا آحاد جامعه میتوانند خودشان به فضیلت برسند یا باز هم نیازمند ارشادهای چنین مرشد و امام معصومی هستند؟! نه اینکه مخالفتی با این داشته باشد بلکه سکوت شده است. به نظرم اگر مقداری این بحثها شفافتر میشد و شورانده میشد قطعا ایشان در این نواحی نیز به اندیشه های تشیّع باطنی و عرفانی نزدیک شده و تمایل پیدا میکرد. زیرا اصول کارش او را وادار به چنین اموری میکند. فیلسوف به خوبی این امور را درک میکند و قابل پیش بینی است. 👈در ادامه ثامسطیوس به خوبی اندیشه ی وحدت چنین فاضلی را مطرح میکند! اگر در نفس انسان عقل باید رئیس شهوت و غضب باشد در بین جمهور و مردم هم رئیس جمهور باید چنین انسان فاضلی باشد. ولی از دید او باید فقط یکی باشد. 👈تحلیل ایشان از این وحدت به واسطه ی نوعی حکم اجتماعی است و فاقد عنصر محوری و آسمانی اندیشه ی امامت که منصوب من قبل الله است میباشد. البته باز نه به خاطر اینکه این امر از نگاه او حتما باطل است بلکه چون اصلا چنین تصویری از خدا شناسی نداشته. 👈از نگاه او چون کثرت رئیس هر چند فاضل باشند سیاست را فاسد کرده و تشتت آور است مدینه یا مدن یا بلد یا بلدان یا کشورها نیازمند رئیس جمهور واحد هستند! اینجا خیلی خوب ثامسطیوس از اندیشه ی مدینه فاضله به اکبر العمارة و تمدّن پل میزند و قائل میشود که اساسا همه ی تمدّن انسانی در واقع اگر بشود نیازمند یک رئیس جمهور است: «الی أن یکون رئیسها واحدا» 👈اینجا به نوعی اندیشه های مهدویت متولّد میشود. البته در اینجا تطبیق را باز اشتباه میکند و آن را به سلطان زمانش یولیان ملک تطبیق میدهد! دیگر آشنایان با حکمت میدانند اینها دیگر ربطی به فلسفه ندارد! و قطعا مراد فلسفه شخصی مانند یولیان ملک نیست! 👈اگر امثال ثامسطیوس در این موارد تقیه نکرده باشند باید گفت چون معیار در دستشان هست قطعا اگر حکومت معصومین را میدیدند و واقعا از این اصول میخواستند تبعیت کنند سریع آن را قبول میکردند. اینگونه باید در این موارد قضاوت کرد. 👈قرینه ی آشکار برای این امر این است که این رساله به درخواست یولیان ملک از حکیم بزرگ ثامسطیوس نگاشته شده تا آن را بیاموزد! به تعبیر ثامسطیوس در بخشی از این رساله: «أنا ممتثل ما أمر به الملک من وصف ما ینبغی أن یکون فی الملک من الخصال الّتی یستحقّ ها أن یکون ملکا و یزول عنه بها اسم التغلّب و القهر!» 👈روشن است که فاقد الشیء لا یعطی الشیء! آیا واقعا چنین شخصی که اینقدر نیازمند ارشاد است میتواند آن افضل النّاس و رئیسی باشد که قرار است جامعه را به سعادت عقلی اش برساند؟! آیا این چیزی است که ثامسطیوس آن را نداند؟! حاشا و کلّا! ⬇⬇⬇⬇⬇