باسمه تبارک و تعالی (۴۱۲) «بحث با یک گیاه خوار»! 🔹شبهای ماه مبارک رمضان برای نماز به خوابگاه دانشجویی میروم. بعد از نماز در اتاقهایشان افطار میکنیم و به شکل دوستانه حرف میزنیم. خیلی خطورات فراوانی می آید که فرصت پرداختن به آن را ندارم. امشب به یکی از دانشجویان گفتم شما خیلی لاغر هستید. مراقب باشید غذای دانشگاه و عادات غذاییتان باعث آن نشود که صحت مزاجتان را از دست بدهید 👈این بدن مثل الاغ است. یک ماشین است. خدا یک ماشین صفر کیلومتر به شما داده! بعدا که به استهلاک بیافتد دیگر تازه میفهمید چه چیزی را از دست دادید. طوری با آن رفتار کنید تا ۶۰ سالگی ان شاء الله سر حال باشد. خیلی باید از آن کار بکشید 👈بعد گفتم هفته ای یکبار اگر توانستی برو کبابی! دوستانش گفتند ایشان اصلا گوشت نمیخورد! گیاه خوار است! پرسیدم چرا نمیخوری؟! گفت آخر چرا باید حیوانات را برای خوردن ما بکشند؟! ✋لحن ایشان طوری بود که گویا گوشت نخوردنش را امتیازی میدانست و به نوعی دیگران را متّهم میکرد! داستان این نیست که از گوشت بدش می آید بلکه برای این کارش نظریه دارد! اینجا دیگر باید وارد بحث میشدم. 👈به آنها گفتم به نظرتان پاسخ این دوستمان چیست؟! گفتند خب خدا گفته اشکال ندارد! از این حرفها! گفتم حالا اینها همه درست است ولی اشکال ایشان یک اشکال پیشینی است. نمیخواهم از موضع دینی فعلا به آن پاسخ دهم. 👈ایشان در واقع اشکالش نوعی اشکال اخلاقی است. میخواهند در خوردن گوشت حیوانات یک حیثیت قبح عقلی اخلاقی را اثبات کنند که اساسا مقدّم بر این نوع پاسخ هاست. بعد شروع کردم شقوق بحث را مطرح کردن.