باسمه تبارک و تعالی (۴۱۵) «مباحثه ای با جوانی که به هیچ چیزی اعتقاد نداشت!» «انصاف است؟! لذّتش برای شما و شبهه اش برای ما؟!» 🔹در نمازخانه خوابگاه دانشجویی قبل افطار نماز جماعت خواندیم. اواسط نماز مغرب دیدم صدای فوتبال گذاشته شد. نماز که تمام شد چند لحظه میان دو نماز نکاتی گفتم و دیدم آن طرف تلویزیون هست و مسابقه ی فوتبال پخش است! گفتم بچه ها صدایش را کم کنید من همینطوری هم حواسم نیست چه میخوانم این که صدایش می آید که دیگر اصلا نمیفهمم چه میگویم! 🔸آنها هم احترام گذاشته و صدای تلویزیون را کم کردند. بعد از نماز دعوت کردند برای افطار به یکی از اتاق ها برویم. من رفتم طرف یک جوان شلوارکی که مشغول دیدن فوتبال بود و دراز کشیده بود. پشتش را گرفتم و مقداری بالای گردنش را ماساژ دادم و اسمش را پرسیدم و اینکه اهل کجاست. گفت تهران و گفتم کجا و گفت سعادت آباد گفتم پدرت چه میکند و... 👈گفتم من میخواهم امروز با ایشان افطارم را باز کنم یکی رفت چایی آورد و همانجا شروع کردم با این جوان حرف زدن! ✔کلّا در این جور جاها وقتی میروم اوّل اسم را میپرسم. سعی میکنم اسم کوچک را حتّی الامکان حفظ کنم. در روایات هم آمده از این چیزها بپرسید. تأثیر بسیار زیادی دارد. اصلا همینکه شما اسم شخص را میدانید گویا آن شخص دیگر در برابر شما رام میشود! دیگر دست به هر منکری نمیزند! برخورد عاقلانه تر و صمیمانه تری میکند. ارتباط سالمتری برقرار میشود. نکته ی مهمی است. ⬇