باسمه تبارک و تعالی (۴۲۰) «دعای بی نشانها!» «الخلق عیالی» 🔹شب از دانشگاهی که برای نماز میرفتم به سمت منزل برمیگشتم. در حاشیه ی اتوبان جایی خلوت دیدم یک آدم ژولیده با یک تی بلند ایستاده و درخواست میکند سوارش کنند. گفتم تا یک جایی از مسیر برسانمش. ایستادم و درب را باز کردم و آن تی بلند را با یک تلاشی وارد ماشین کرد و جلو نشست. دیدم بوی سیگار و چهره ی خسته ی انسانهای معتاد و گرفتار را دارد. 🔸مقداری سکوت کردم؛ دیدم نکند سکوتم از این باب باشد که «عبس و تولّی أن جاءه الأعمی»! چه میدانی شاید قرار است خیری از تو به او یا از او به تو برسد! چه میدانی شاید چیزی گفتی و به درد او خورد! «وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى* أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى‏» 👈رفقا تبلیغ که میرویم یا خیری از ما که قرار است به دیگران برسد آن را منحصر به افراد خاصی ندانیم. هم آن انسان روستایی مخاطب ماست و هم آن دانشجو و هم آن بازاری و هم آن کارمند و هم این انسان بیمار و آن معتاد و آن کودک و... . 🔹گفتم اسمت چیست؟! اهل کجایی؟! دیدم مکثی کرد و گویا توقّع نداشت از او بپرسم! با یک احتیاطی پاسخ داد. گفت مگر کاری داری حاج آقا! گفتم نه برای آشنایی بود! گفت اگر کاری داری در خدمتم! از گفتوگوهای بعدیمان روشن شد وی در کار پخش موادّ مخدّر است و مدّتی زندان بوده و الآن هم خلاصه جای درستی ندارد! 🔸منظورش این بود که به قول امروزی ها اگر مواد نیاز داری در خدمتم!😄 گفتم نه فقط میخواستم با خودت حرف بزنم. شروع کرد از خودش گفتن و مشکلاتش در انتقال پول و اینکه اگر میتوانم کاری کنم حسابش در بانک باز شود. ⬇️