باسمه تبارک و تعالی (۴۲۴) «توبه و استغفار از اعمال گذشته» «یا من یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر» 🔹بزرگواری به بنده تماس گرفتند و پرسشی ادبی داشتند! صدایشان را که شنیدم متوجّه شدم ایشان استاد مغنی بنده در تهران بودند. روحانی ای اهل مراقبت و فاضل و دوست داشتنی! اهل مجاهدت و جبهه و حسن سلوک با طلاب و مردم! یکی از آنهایی که انسانها را به روحانیت خوش بین کرده و یک آخوندی که فهمیده راه و رسم زندگی این کسوت چگونه است. 🔸ایشان حقّ بزرگی هم گردن بنده دارد! یادم هست وقتی با ایشان در میان گذاشتم که این قوانین خشک و حضور در برخی جلسات اذیتم میکند و فهمیدند که واقعا آن زمان اهل تلاش و پژوهش هستم با نفوذی که داشتند با مسئولین مدرسه صحبت کردند و بنده را از این قوانین دست و پا گیر معاف کردند. مینشستم گوشه ای از حجره و به مطالعه و تحقیق میپرداختم. یادش بخیر! 🔹پای تلفن فرمودند چند سالی است که به قم مهاجرت کرده اند. دیگر درس نمیدهند. جمله ای فرمودند که تکان دهنده بود! گفتند فلانی من پیش خودم و خدا از همه ی آن سالهایی که تدریس میکردم و وقت طلاب را میگرفتم استغفار کرده ام! توبه کرده ام! فهمیده ام که صلاحیت آن را نداشته ام! از آن انسانهایی نیست که مسامحه ای در کلامش در این زمینه ها داشته باشد! دیدم واقعا از درس دادنهایش استغفار کرده و ناراحت است! ⬇