🔸«بحثی پیرامون ریشه های تکوّن مسیحیت پولسی»🔸 مسیحیت با ادّعای به صلیب کشیده شدن شخصی که بسیاری در همان زمان گمان میکردند خداست وارد مرحله ی عجیبی شد. همانکه مرده ها را زنده میکرد و آوازه ی صلاح و خیرخواهیش همه جا را گرفته بود. شاگردان اصیل او در همان اورشلیم ماندند و قائل به تبلیغ پیام او به دیگر ممالک و هجرت نبودند. در واقع این پولس بود که یک تنه بار تبلیغ مسیحیت را بر اساس خوانش خودش بر دوش کشید! برای آن فلسفه تراشید و شاگردان را به اطراف و اکناف گسیل میکرد و کلیسا میساخت و رهبانیت را ایجاد میکرد و همینطور یک جریان بزرگی را آغاز کرد! جریانی که مشکلی جدّی با حکومتها هم نداشت. همینها بودند که با کاری جهادی و تلاشی فداکارانه و شبانه روزی به مرور بساط بت پرستی را از مغرب زمین برکندند. تنها مانع جدّی در مسیر فرهنگ مسیحیت پولسی عقل ستیزی آن بود! 🔹جریان قوی و مورد احترام فلسفی که فرهیختگان مغرب زمین مشغول آن بودند هیچ گاه زیر بار چنین تناقضاتی که با نیروی شعر و هنر میخواست به خورد ذهن مشّائی آنها برود نمیرفتند. از همینجا بود که پولس صراحتا شمشیر را علیه علوم عقلی و فلسفی آن زمان کشید و به مذمّت از آنان پرداخت! زیرا اساس دعوت او که دعوت به تثلیث به جای توحید و فداء به جای مجازات بود خلاف احکام قطعی عقلی بود. از اینجا بود که دعوت خود را مبتنی بر نوعی غلیظ از تعبّد و مبارزه با عقلانیت نمود. البته در ادامه از آن رو که عقل چیزی نبود که بتوان به نبرد آن رفت بزرگان مسیحی علم کلام خود را مبتنی بر این انگاره تنظیم کردند که اینها عقل گریز است نه عقل ستیز! طوری ورای طور عقلانیت است. اینها کار مکاشفه و تأیید روح القدس و از اسرار الهی است. از همینجاست که اساس مسیحیت از همان ابتدا مبتنی بر نوعی تصوّف و عرفان ریخته شد تا بتواند در برابر تفکّر فلسفی یونانی مقاومت کند! 🔸زمانی که دعوت مسیحی رونق شایان خود را گرفت چهار بستر تفکّری رایج بود. یکی تفکّر ارسطویی و دیگر تفکّر رواقی و دیگر تفکّر افلاطونی و اخیرا تفکّرات نو افلاطونی! بهترین بستر برای پیریزی کلام مسیحی برای دفاع از عناصر محوری مسیحیت پولسی را در اندیشه های عرفان گونه ی افلاطونی و نو افلاطونی یافته و به نکوهش علوم فلسفی دیگر پرداخته بلکه آنها را ممنوع دانستند. بزرگان فلاسفه آن زمان مانند فلوطین، فرفوریوس و ثامسطیوس و مانند آنها نیز دعوت مسیحی را به دلیل عقل ستیز بودنش نپذیرفتند. سرّ تفاوت اساسی بین مسیحیت و اسلام هم به همین برمیگردد. اینکه چطور متفکّرین اسلامی برخلاف مسیحیت از فلسفه مشّائی استقبال کردند و سعی در تعالی دادن به عقل فلسفی برای نزدیکتر کردنش به شریعت نمودند. برخلاف مسیحیت که اساسا برای فرار از عقل بود که روی به فلسفه ی نو افلاطونی و تصوّف و رهبانیت آورده بود. ⬇⬇⬇⬇⬇