باسمه تبارك و تعالي (۵۷۴) «حسرتی به نام اربعین» «السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى فَضْلِكَ الَّذِي حُرِمْنَاهُ، وَ عَلَى مَاضٍ مِنْ بَرَكَاتِكَ سُلِبْنَاهُ» 🔹بعد از چند سال که حسرتش بر دل ماند دوباره آن همای سعادت از روی فضل بر این ویرانکده ی ظلمت زده هم ترحّمی کرد و سلام گویان با خود به دار السّلام اربعین مولایمان دعوتم کرد. زهی سعادتِ من که ا‌م تو آمدی به سلام خوش آمدی و علیک السلام و الاکرام 🔸و چه توفیق بزرگی بود که این گامهای لنگ و این جثّه ی آلوده را هم در قدمگاه اولیاء الهی و مسیر گامهای نورانی و وادی پاکان راه دادند. و از این سیر و سلوک زیبا تا مشرّف شدن به تحت آن قبّه ای که تا ورای آسمانها فاصله ای نداشت چه بگویم؟! 🔹مدّتی ترجیح دادم متواضعانه گوشه ای ساکت بایستم و فقط نظاره گر این کهکشان عظمت و این دریای بهجت و معنویّت باشم. آخر آنجایی که اقیانوس معرفت هر دم با خود امواج خروشان معانی را به ساحلها میکوبد از کدامینها میتوان گفت؟! 🔸راستی چگونه هر قدر تیزبین و فصیح هم باشیم میتوان آن معانی لطیفتر و تیزپاتر را به قید توصیف نشاند؟! اربعین ما را به خودش دعوت کرد تا دمی به تماشای مقامات اولیاء الهی و شکوفه های زیبای اجتماع ایمانی بر محور محبّت اولیاء الله بنشینیم. 🔹گویا مانند براقی آسمانی زمانی ما را با خودش از این دنیای پست و ظلمانی به کهکشانی دیگر برد تا به یادمان بیاورد که قرار بود انسانها چگونه باشند و چگونه زندگی کنند! قرار بود چگونه اعضای یک خانواده باشند! با محبّتی عمیق نسبت به هم بر محور خدا جمع شوند! 🔸قرار بود چگونه فقیر و غنی و صاحب منصب و کارگر و زن و مرد و پیر و جوانی دیگر در اینجا در میان نباشد! قرار بود چگونه همه پشت سر امامشان راهی عوالم نور شوند! غدیر خم قرار بود ما را به کجا بکشاند! اینها را برایمان مجسّم کرد! 🔹دیگر لازم نبود فقط جوهرهایی بر روی کاغذها باشد یا ادّعاهای کاذبی در فیلمنامه ها و تصاویر دروغینی در پرده های سینماها! واقعی واقعی و اصل اصل بود! گویا تازه این آیات برایم معنا شد که قرار بود اینگونه باشد: 📖«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُون‏» 🔸آن صحنه ها را دیدی؟! دیدی چگونه گرما و سختی و فقر همه بی معنا شده بود؟! دیدی چگونه اکرامت میکرد و هیچ توقّعی هم نداشت؟! چه میگویم توقّع؟! چفیه اش را هم زیر پاهایت می انداخت تا رویش راه بروی و برایش تبرّکش کنی؟! 🔹او فقط مولایش را میدید. همه چیز بوی مولا را میداد. خدایا این دیگر چه جامعه ای است! این چه نیروی عظیمی از محبّت است که اینها را اینگونه در مدار دیگری به حرکت انداخته بود؟! خدایا آیا خواب میدیدیم؟! 🔸و اگر خواب هم بود چه رؤیای شیرینی بود؛ همو که به همه ی دنیای پست این انسان هبوط کرده در این دار فانی پوزخندی تلخ میزد و میگفت: «ندانمت که در این دامگه چه افتادست»، «نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست»! 🔸به مولایمان گفتم آقا! شما که این همه زیبایی نشانمان دادی! ما هم با این تن خسته و جراحت دیده خود را به حرمت رسانیدیم! نمیشود همینجا کار را تمام کنی؟! یک گوشه ی این حرم نورانیت در یک قبر کوچک و گمنام جایمان دهی! آیا میخواهی دوباره به آن ظلمتکده برگردیم؟! همینجا کار را تمام کن و من بیچاره را هم با خودت ببر! ولی چه سود که نه ما اهلش هستیم و نه الان زمانش! الان زمان مجاهدت و نصرت دین خداست. وداع کن و به صحنه ی نبرد برگرد! 🔹و تو ای اربعین! چه حسرتی بر دل نشاندی و رفتی! چه خوب ایّامی بود و رفتی! حالا ما ماندیم و خاطرات تو! حالا ما ماندیم و این دامگه غمزده و این کنج محنت آباد! راستش مدّتی است حوصله ی دیدن این شهرهایمان را ندارم! رحم است بر اسیری، کز گرد دام زلفت با صد امیدواری، ناشاد رفته باشد 🔹به یاد وداع مولایمان سیّد ساجدان با ماه مبارک رمضان افتادم که: 📖فَنَحْنُ مُوَدِّعُوهُ وِدَاعَ مَنْ عَزَّ فِرَاقُهُ عَلَيْنَا، وَ غَمَّنَا وَ أَوْحَشَنَا انْصِرَافُهُ عَنَّا، وَ لَزِمَنَا لَهُ الذِّمَامُ الْمَحْفُوظُ، وَ الْحُرْمَةُ الْمَرْعِيَّةُ، وَ الْحَقُّ الْمَقْضِيُّ، فَنَحْنُ قَائِلُونَ ... 📖السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَكْرَمَ مَصْحُوبٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ، وَ يَا خَيْرَ شَهْرٍ فِي الْأَيَّامِ وَ السَّاعَاتِ السَّلَامُ عَلَيْكَ مِنْ شَهْرٍ قَرُبَتْ فِيهِ الْآمَالُ، وَ نُشِرَتْ فِيهِ الْأَعْمَالُ السَّلَامُ عَلَيْكَ مِنْ قَرِينٍ جَلَّ قَدْرُهُ مَوْجُوداً، وَ أَفْجَعَ فَقْدُهُ مَفْقُوداً، وَ مَرْجُوٍّ آلَمَ فِرَاقُهُ 📖السَّلَامُ عَلَيْكَ مِنْ أَلِيفٍ آنَسَ مُقْبِلًا فَسَرَّ، وَ أَوْحَشَ مُنْقَضِياً فَمَضَّ السَّلَامُ عَلَيْكَ مِنْ مُجَاوِرٍ رَقَّتْ فِيهِ الْقُلُوبُ، وَ قَلَّتْ فِيهِ الذُّنُوبُ...