👈گویا وجودشان پس میزند! دیگر نه تنها استقبالشان بیشتر نمیشود بلکه احساس وحشت و غرابت پیدا میکنند. فاصله میگیرند. همین است که مدّتهاست حتّی به دوستان نزدیک که خودشان متخصّص این رشته هستند صحبتی در این زمینه ها نمیکنم. 👈احساس میکنم مطالبی که بیان میشود نسبت به مطالب دیگر در این رشته مانند کباب کوبیده در بین دیگر غذاها مرغوب است. ولی بیشتر از دو سیخ نباید کشید! زده میشوند. ولی گاهی با خودم میگویم پس این همه مطلب را به چه کسی بگویم؟! پس اینها را باید چه کسی یاد بگیرد؟! 💡به ذهنم خطور کرد میدانی سرّش چیست؟! علم که مانند امور مادّی نیست که هاضمه ی انسان تحمّلش را نداشته باشد. 👈مسأله این است که در مطلب اوّل و دوّم او چون تو را مانند خودش میداند که داری به او رشدی میدهی و هدیه ی علمی میدهی خوشحال میشود. او با تو مأنوس است. ولی وقتی به مطلب چهارم و دهم و صدم میرسد دیگر احساس میکند تو مثل او نیستی! 👈دیگر آن انس را ندارد! احساس وحشت میکند! احساس غرابت میکند! نوعی احساس بیگانگی و ترس پیدا میکند. واقعا میترسد! خودش را تنها میبیند! احساس خطر میکند! اینجاست که کم کم از تو فاصله میگیرد و دوست دارد به خانه اش برگردد! 👈احساس میکند از وطنش زیادی دور شده است. راستش آنقدر آمادگی مهاجرت از وطن را نوعا افراد در وادی دانش ندارند. فوقش در همان وطنشان باید چیزی به آنها یاد داد یا گاهی آنها را به شکل محدودی به تفرّج بیرون شهر برد! 👈ولی اگر قرار باشد به آنها بگویید اسباب کشی کن و با من بیا مهاجرت کن که ارض الله واسعة کار سنگینی است. خیلی تبعات روحی برای او دارد. خیلی آمادگی ذهنی و روحی و بصیرت میخواهد. 👈چرا؟! چون حرکت خلاف جریان عرف و انسانهاست. آدمی از اینکه ۱۰ سال عمرش موافق عرف تلف شود آنقدر ناراحت نمیشود که ۱۰ روز از عمرش در خلاف عرف احساس کند تلف شده است! اینها اموری است که در روان شناسی اجتماعی به ثبوت رسیده است. 👈همین است که مدّتی است به این نتیجه رسیده ام بحث در این وادی خاص را تنها برای اهل همّت بگویم! آنهایی که قصد مهاجرت از بیت درونشان را گرفته اند. از ملامت ملامتگران هراسی ندارند. برای آینده تلاش میکنند نه گذشته و حال! لذاست که چند سالی است تدریس در این رشته را کنار گذاشتم. زبان حالم اینگونه شده که: 📖«مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ‏ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى‏» 🔹به یاد کلام نابغه ی عرب خلیل بن احمد فراهیدی افتادم. مرحوم شیخ صدوق در روز سه شنبه یازدهم صفر سال ۳۶۸ منبری رفته اند و در آن احادیثی برای شاگردانشان بیان کرده اند. روایت آخری که نقل کرده اند را روایت سلسلة الادباء مینامم. 👈شیخ صدوق از برخی ادباء زمانش از ابن درید لغوی از ریّاشی از ابو زید انصاری که همگی از بزرگان زبان عربی بوده اند نقل میکند که ابو زید نحوی روزی از خلیل بن احمد پرسید به نظرت چرا مردم با وجود این همه فضائل امیر المؤمنین و نزدیکیش به پیامبر صلی الله علیه و آله او را ترک کردند؟ 👈خیلی پرسش خوبی است. خلیل در یک پاسخ هوشمندانه و انسان شناسانه گفت میدانی داستان چه بود؟! مشکل این بود که علی علیه السلام خیلی از آنها فاصله گرفته بود! داستانش شبیه همان کبابهای کوبیده ای بود که تعریف کردم. 👈فضیلت اوّل و دوّم و سوّمش خیلی زیبا و جذّاب بود ولی وقتی این فضائل زیاد و زیادتر و متراکم و متراکمتر و عمیق و عمیقتر میشد احساس نوعی غرابت و غیر مأنوس بودن پیدا میشد. انسانها با چنین انسانهایی به سادگی نمیتوانند انس بگیرند. 👈انسانها در همان افق نفسشان با دیگران انس میگیرند. اگر ببینند کسی از خودشان چند درجه بهتر است خیلی برایشان جذّاب است. ولی وقتی خیلی فاصله میگیرد دیگر احساس وحشت میکنند! آمادگی روحی چنین ارتباطی را ندارند. درک این فاصله اگر آمادگی روحی هضمش را نداشته باشند نفسشان را آزار میدهد. 👈همین است که انسانها به آنهایی که شبیه خودشان اند میل بیشتری دارند. هر کسی با مشابه خودش الفت برقرار میکند. 📖«سَأَلْتُ الْخَلِيلَ بْنَ أَحْمَدَ الْعَرُوضِيَّ فَقُلْتُ لِمَ هَجَرَ النَّاسُ عَلِيّاً ع وَ قُرْبَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص قُرْبَاهُ وَ مَوْضِعُهُ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَوْضِعُهُ وَ عَنَاؤُهُ فِي الْإِسْلَامِ عَنَاؤُهُ فَقَالَ بَهَرَ وَ اللَّهِ نُورُهُ أَنْوَارَهُمْ وَ غَلَبَهُمْ عَلَى صَفْوِ كُلِ‏ مَنْهَلٍ‏ وَ النَّاسُ إِلَى أَشْكَالِهِمْ أَمْيَلُ أَ مَا سَمِعْتَ الْأَوَّلَ حَيْثُ يَقُولُ: و کلُّ شَکلٍ لِشَکلِه آلِفٌ أَما تری الفیلَ یألَفُ الفِیلاً 👈در همین مضمون ریّاشی شعر دیگری نیز نقل میکند که خیلی جالب و گویاست: قائلٌ کیفَ تهاجَرتُما فقلتُ قولاً فیه انصافٌ لَم یکُ من شَکلِی فهَاجرتُه و النّاسُ أشکالٌ و أُلّافٌ