👈بله گاهی خوف و حزن و یا شادی و حالات درونی محدودی داریم که متوجّه میشویم که به درونمان ربط دارد. ولی عمدتا غرق در عالم بیرون و احکام این دنیاییم. روز و شب به دنبال راحتی جسم و کسب ثروت و رسیدن به غایات وهمی این دنیا از مفاخرات و مقامات و کامیبابی های آن هستیم. گویا درونمان خبری نیست. 👈همین است که درک مسأله ی مرگ و عوالم پس از مرگ و برزخ و معاد از جمله پیچیده ترین و اسرار آمیز ترین امور برایمان بوده است. چرا؟! چون: 🔻کلید درک حقایق آخرت شناختن روح انسان و استنباط احکام آن است. وقتی ما غرق بیرونیم و چشمی در درونمان نداریم خب روشن است برایمان عالمی غریبه میشود🔺 🔹حال که این را دانستیم باید بدانیم همینکه مرگ سراغمان آمد دیگر عالم مادّه کنار رفته و آن روحی که در این عالم و در قفس بدن محبوس بود خودش را آشکارا نشان میدهد. همان روحی که همیشه بود ولی به او توجّه نمیکردیم. تازه وارد عالم ارواح میشویم. میفهمیم ای دل غافل! این خودش یک عالم بسیار وسیعتری از آن عالم دنیا داشت! چه مملکتهای بی پایانی دارد! خدایا! خداوندا! اینها دیگر چیست؟! 👈گویا یک زلزله ای بسیار شدید در اعماق وجود انسان شروع میشود که همه ی ساختارهای ادراکی او را از عالم مادّه و بدن کنده و ویران کرده و او را وارد عالم روح میکند. ولی عالم روح چه عالمی است؟! 👈عالمی است که دیگر در آنجا روح حقیقت خود را کم کم نشان داده و احکام روح جلوه گر میشود. در دنیا احکام مادّه بود ولی آنجا احکام روح و قلب است. دیگر سلطنت روح آشکار میشود. میفهمیم بابا اصل و اساس این بود! آنها همه بازی بود. 👈اینجاست که دیگر آن روح و قلب میدان میگیرد و احوال و احکامش ظاهر میشود. همانها که در دنیا هم بود ولی به آن توجّه نمیشد. اینجا فقط همانهاست که آشکار شده! روح و قلبی که سالهای سال خودش را در چهره ی بدن پنهان کرده بود حالا خودش را بسان یک اصل و جوهر و اساس نشان میدهد. 👈این همان حقیقت بزرگی است که انسان با مرگش با آن مواجه میشود. مرگ دروازه ی ورود به عالم قلب است. دیگر احکام و احوال از سنخ امور قلبی و روحی است. ⚪خدایا! خداوندا! از چه داریم سخن میگوییم؟! این آدمی چه موجود پر رمز و رازیست! نبأ عظیم در پیش دارد! خدایا احکام قلبی و روحی دیگر کدام است؟ همانهاست که اصلا در عالم دنیا نبود! برخی را بیان میکنم. یکی اینکه ثروت و فقر در آن دنیا و میزان کامیابی بر اساس میزان علم و معرفت به حقائق است. در دنیا اینگونه نبود! بین مؤمن و کافر و فاسق و جاهل و... در ظاهر فرقی نبود. همه با هم زندگی میکردند. بلکه کافر رئیس مؤمن میشد! ولی آنجا دیگر این خبرها نیست. 👈انسانها به اندازه ی معرفتشان در عالم قلب و روح جایگاه و منزلت دارند. کسی که معرفت و ایمانی ندارد یا ضعیف است احساس فقر و نداری شدیدی میکند! خودش میفهمد که اینجا آن مایه حیات و آن هوایی که باید با آن تنفّس کند و آن پولی که باید با آن به خواسته هایش برسد معرفت است ولی آن را ندارد. همین درک بسیار او را آزار میدهد. 👈دار آخرت و مملکت قلب و سرای روح دار و مملک و سرای حیات بلکه حیوان است. حیوان یعنی چه؟! یعنی حیاتی بسیار شدیدتر از آن حیاتی که در این دنیا احساسش میکنید. حیاتی که مادّه اش را ایمان و معرفت بنا کرده است. کسی که نور معرفت ندارد آن دنیا عیشی ندارد و کور محشور میشود! 👈خودش هم میفهمد کور است! میفهمد حقایقی هست که درک آنها باعث بهجت و لذّت اوست ولی توان درک و ارتباط گرفتن به آنها را ندارد. یکی دیگر از احکام عالم قلب و روح آن است که دیگر عالم تفکیک و تمحیص است. مانند عالم دنیا نیست که پاک و ناپاک با هم باشند و با هم زندگی کنند! از همان ابتدا هر کسی به مملکت مسانخ وجودش کشیده میشود. هر کسی به سمت مقام واقعی اش و جایگاه حقیقی اش میل پیدا میکند. ⬇⬇