باسمه تبارک و تعالی (۶۳۲) «اگر غمی اصیل نداشته باشی مبتلا به هزاران غم کاذب خواهی شد» 🔹بنده خدایی میگفت سحر از خواب بیدار شدم. بدون اراده متوجّه غم و غصّه ها شده و از کم مهری ها و ثقل مشغولیتها با احساسی از کدورت و ناراحتی و گله مندی برخاستم! ناگهان این ابیات گویا الهام شد: یک دیده به روی تو گشودیم و ببستیم چشم از دو جهان، وه چه مبارک نظری بود اعضای تن خود همه کاویدم و دیدم در هر رگ و هر پی ز غمت نیشتری بود 🔸دفعتا همه ی غم و غصّه ها رفته و گشایش عجیبی دست داد! همه جا ساکت و آرام شد! گویا در برابر حقیقتی عظیم تنها مانده و جز من و او در عالم هیچ چیز دیگری نیست. انگار هیچ مشکل و ناراحتی دیگری هیچ وقت در دل نبوده بود. 🔹اینها همه ترجمه های غلطی از غم دوری از چیز دیگری بود. همه مجازاتهای چشم دوختن به دو جهان بود. همه ی این گله و شکایتها از اهل و نزدیکان و ثقل مشاغل و... همه ضلالتهای ناشی از او را ندیدن بود! «قلوبٌ خَلَت من ذکر اللهِ فأذاقها اللّه غَمَّ غیرِه» 🔸گویا لحنی با عتاب به دل کوبید که چرا مشغول اینها بودی؟! مگر نمیدانستی اینها همه برای ابتلاء بود و بس! تا مرا در پس این جلوه ها دیده و مراقب و نگران نگاه من باشی؟! چرا حزنی که حقّ من بود را در جایی دیگر نهادی؟! مگر از امامت نشنیدی که فرمود: «مَنْ مَنَعَ حَقّاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْفَقَ فِي بَاطِلٍ مِثْلَيْهِ» 🔹در همین حال توجّهی جدید به ذکر یونسیه دست داد. این ظلمات و تیرگی ها و غضبها و غم و غصّه ها ریشه در غفلت از خدا داشت. ریشه در آن داشت که تسبیح نگفتی! ریشه ی غمها اینجا بود.