✋عجیب نیست که برایمان از همه چیز میگویند و از این نظریّه مهم که از آراء یا اکتشافات بزرگ دانشمندان خودمان است چیزی نمیشنویم؟! 👈هر چند نقدی داشته باشیم و یا مواضع خللی در آن ببینیم و آن را قابل ارتقاء و تکمیل بدانیم باز هم مرورش تامل برانگیز و تکان دهنده و مهم است. نوعی تفسیر عمیق از آیاتی مانند: «وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» و «إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» و «یوْمَئِذٍ یصْدُرُالنّاسُ اَشْتاتاً لِیرَوْا اَعْمالَهُم» است. 👈در روایات هم فراوان مضامین مؤیّد این نظریّه دیده میشود. یکی از زیباترین این روایات روایت معروف قیس بن عاصم است که حقیقتا گویا عصاره ی معاد شناسی است. 💡به ذهنم خطور کرد مطالبی در این زمینه بنویسم. سعی میکنم مختصر بنویسم. 🔹ویژگی حیات دنیا افول و زوال و عدم قرار است. انسان کارهایی که انجام میدهد در این عالم زود از بین میرود چون این دنیا سرای تجدد و زوال و دار تغییر و انتقال است. اینجاست که تفاوت بزرگی که سرای دیگر با دنیا دارد برایمان برجسته میشود. آن هم این است که آن سرا دیگر سرای زوال نیست. عالم ثبات و بقا است. 👈ولی رابطه ی این عالم فانی با آن عالم باقی چطور ایجاد میشود؟! آیا این رابطه به شکل یک پیوند اعتباری است که خداوند اعمال ما را میبیند و مینویسد و مطابق با آن دادگاه ایجاد میشود و ما را به بهشت یا جهنّمی که آن جهان وجود دارد یا بعدا موجود میشود میفرستد؟! 👈این آن دیدگاه اوّلیه و نظریّه ی خام ما انسانها در مورد پس از مرگ و رابطه دنیا و آخرت است. ولی نظریّه ی تجسم اعمال این را قبول ندارد. میگوید نه! رابطه ی کارهای ما با آن دنیا خیلی عمیقی تر و حقیقی تر از این تصوّر اعتباری و مکانی و زمانی خامی است که در ابتدا گمانش را میکنیم. 👈ولی چطور؟! ما هر کاری در این دنیا میکنیم و یا هر حرفی که میزنیم بر اساس این نظریه یک اثر مرموزی در نفس و درونمان میگذارد. ذرّه ذرّه ی کارهای ما یک چیزی را در درونمان میکارد! 👈ولی این درون کجاست؟! آیا این قلب مادّی یا مغز یا ... است؟! هرگز! در آن قلب معنوی ما که خودش یک جوهر وجودی است و با مرگ از بین نمیرود. همانکه باقی است. همانکه همه ی آخرتمان زیر سر آن و ظهور عجایب آن است. همانکه خودمان همه چیزش را با دست خودمان ساخته ایم و قرار است با مرگ برایمان آشکار شود! 👈بر اساس نظریّه ی تجسّم اعمال این ملکات و نیّات انسان نوعی حقیقت جوهری در درون انسان ایجاد میکند که با آن قابلیّت نوعی بقای ابدی پیدا میکند. از همینجاست که حقیقت اسرار آمیز میل انسان به جاودانگی قابل تبیین میشود. چون در درون خود حقایقی را میبیند که اینها قابلیّت جاودانگی دارند. 👈اساسا اگر این نبود بهشت ابدی و جهنّم ابدی معنا نداشت. اگر منشأ جزاء آخرت خود این اعمال دنیایی بود اینها که اموری زائل و فانی اند و بقایی یندارند تا سبب اثری جاودانه بشوند. اساسا چطور از خدای مهربان انتظار میرود که به خاطر گناه محدود دنیایی عذابی نامحدود و ابدی برای برخی در آخرت مهیّا کند؟! هرگز! 👈اینها به خاطر آن است که اساسا اثری که از اعمالمان در قلبمان ایجاد میشود اگر قوی باشد خودش اقتضاء خلود و ابدی بودن را دارد «وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ‏» 👈آدمی حتّی اگر مثقال ذرّه ای کار خیر یا شرّ در دنیا انجام داده باشد آن را در آن سرا خواهد دید ولی اساس جاودانگی اش در برخی مقامها بر محور نیّات ثابت یا همان ملکاتش است. 🔹ولی چطور با اینها سرزمین اسرار آمیز قلب و ملکوتمان را میسازیم؟! بر اساس این نظریّه هر رفتاری بازتابی در این درون دارد که به آن حال میگویند. ولی یک سری بازتابهایی هم هست که خیلی عمیق و ریشه دار در سرزمین قلبمان اثر میکند که از حال بالاتر بوده و به آن ملکه میگویند. 👈آنهم وقتی که ما آنقدر رفتارهای خاصی در این دنیا انجام دهیم که آن اثری که در نفسمان میگذارد خیلی محکم و ریشه دار شود. و یا رفتارمان در ظرفی اثر گذار صادر شود که به سرعت در نفسمان ریشه کند و ملکه ای قوی ایجاد نماید. 👈فرق این حال و ملکه در همین شدّت و ضعف است. ولی وقتی این ملکه ها در نفس انسان در دنیا ایجاد شد یک صورت مستحکم وجودی بر نفسمان مینشیند. طوری که گویا نوع دیگری میشویم. به نظرتان چیز غریبی است؟! بگذارید مثالی بزنم. ⬇⬇