👈راستی چطوری یاد گرفتیم بخوانیم و بنویسیم؟! یاد گرفتیم رانندگی کنیم؟! یاد گرفتیم حرف بزنیم؟! علوم را فرا گرفتیم؟! به واسطه ی همین خصلت نفسانیمان است. اینکه با رفتاری حالی در ما ایجاد میشود و با تکرار این حالها ملکاتی برای نفسمان متولّد میگردد. 👈اگر نفس انسان چنین قابلیت تأثیر پذیری و اشتداد پذیری را نداشت اساسا هیچ انسانی توان اکتساب علوم و صناعات مختلف را نداشت. تأدیب و تعلیم دیگر اثری نداشت. حالا که این مطلب را خوب دانستیم اهمیت دوران کودکی را بهتر متوجّه میشویم. 👈انسان از همان ابتدای تولّد درونش مانند یک صفحه ی خالی است. البته یک سری زمینه ها و استعدادهایی را هم دارد ولی تا خودش آنها را در نفسش نکارد بین انسانها فرقی نیست. از همان ابتدا با درکها و رفتارهایش مدام در درونش چیزهایی میریزد و صفحه ی دلش را نقش میزند. 👈ولی چون از قبل چیزی در درونش نیست که با آثاری که میخواهد در درونش بکارد مزاحم باشد خیلی سریع نقش پذیرفته و متأثّر میشود. حالها و ملکات خیلی زودتر در درونش ایجاد میشود. به خاطر همین است که یادگیری در سنین بالا دشوار است. 👈چون درون انسان یک سری ملکات و هیئاتی راسخ شده که مزاحم تعلیم جدید است. گویا باید با پاک کن صفحه ی دلش را پاک کند تا نقش دیگری بپذیرد و این دشواری مضاعف است. 🔹بر اساس نظریّه ی تجسّم اعمال درون انسان مانند صحیفه و کتابی است که انسان با رفتارهایش به معنای عام یعنی اعم از فعل و اخلاق و عقایدش زمینه برای نقش و نگار خوردنش را مهیّا میکند. ولی آیا انسان خودش این نقوش را در درونش ایجاد میکند؟! انسان که در ظاهر جز رفتار بیرونی کار دیگری در درون خودش نمیکند. 👈معمولا اینجا گفته میشود یک سری موجودات برتری از این عالم دنیا که مناسب آن عالم قلب و آخرت هستند مانند کاتب و مصوّر این آثار را در لوح نفس انسان نقش میزنند و مینگارند. همانها که به آنها کرام الکاتبین گفته میشود. 👈همان فرشته هایی که مسئول اعمال انسان هستند و به دو دسته ی ملائکه راست و یمین که اعمال خیر و سعادت را مینگارند و ملائکه چپ و شِمال که اعمال شر و شقاوت را مینویسند: «فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ» 👈این نامه ی عمل انسان در نظریه تجسّم اعمال اینگونه باید فهمیده شود. اینکه انسان نامه ی عملش را میخواند یعنی آنچه در درونش کاشته را میبیند. نه اینکه قضاوت اعتباری یک قاضی بیرونی را در مورد کارهایش و جزای آن ببیند؛ 👈فاذا الصُّحُف نُشِرَت یعنی همین سرزمین ملکوتی که در قلبمان ساخته ایم برایمان آشکار میشود. خود خود اعمال خودمان است: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً» همه اش ساخته ی خودمان است. 👈ذرّه ای ظلم در کار نیست. انسان خودش این معنا را در عمق وجودش می یابد و میفهمد هیچ اعتراضی دیگر نمیتواند داشته باشد. عدالت محض است. چون ذرّه ذرّه ی آنچه میبیند خود اوست. همانکه در دنیا به خاطر غفلت و توجّه به محسوسات آن را نمیدید ولی الآن چشمانی حدید و تیز به درون خودش پیدا کرده است. 👈همینجاست که آه از نهاد انسان بلند میشود که حساب و کتاب چه دقیق بود و اساسا اعمالمان در درون خودش حساب و کتاب بود: «ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً» ⚪گاهی در نظریه تجسّم اعمال گفته میشود این هیئتهای راسخ و حالات باطنی وقتی خیلی قوت پیدا کنند نوعی وجود جوهری پیدا کرده و تمثل مناسب خودشان را در عالم باطن و ملکوت پیدا میکنند که در اصطلاح حکمت به آنها چه خیر باشد یا شرّ ملکه گفته میشود و در اصطلاح شریعت به برخی از انحاء آن اگر خیر باشد ملک و فرشته و اگر شرّ باشد شیطان گفته میشود. ✋ولی آیا فرشته و شیطان بر اساس این کلام توسّط خود انسان با رفتارهایش متولّد میشوند؟! یعنی اینها فرزندان خود او هستند؟! بر اساس نظریّه ی تجسّم اعمال حقیقت همینطور است. 👈اگر انسان با ملکاتی که پیدا میکند فرشته یا شیطان موکّل بر اساس روایات پیدا میکند باید دانست این فرشته و شیطان از رفتار خود او هستی پیدا کرده اند. از بیرون نیامده اند. فرزندان وجود خود اویند. 👈این فرشته از مادّه ی همان نیّت پاک و حالت نیک نفسانی که تبدیل به ملکه شده بود آفریده شده است. یعنی این فرشته در عالم معنا از همان نیّت متولّد شده و در رَحِم نفس پرورش یافته است. ⬇⬇⬇