باسمه تبارک و تعالی (۷۹۴) «ذکر خیری از علامه حسن زاده آملی» 🔹با اندوهی قلبی زیارت وداع امام رضا علیه السلام را انجام دادم. هنوز دلم آرام نگرفته بود. جایی مقابل باب الجواد یک سمند سفید ایستاد. سوار شدم. همینکه نشستم دیدم نوای زیبای حب الحسین وسیله السعداء شروع شد. 🔸راننده با صفا در حال خودش رفت و من هم با ذکر مولایمان چشمانم پر از اشک شد. تمام که شد گفت حاج آقا من دیگر برای مدتی شارژ شدم. قاری قرآن و خادم حرمم. چند آیه از سوره مبارکه مریم برایم تلاوت کرد و فضا نورانی شد. 🔹گفتم اهل کجایی گفت از همان طایفه ی علامه حسن زاده هستیم. گفتم آمل؟ گفت بله. گفتم استاد بزرگوار ... شهرتان می آید از ایشان هم استفاده میکنید؟ گفت بله میشناسم. گفت حالا که ذکری از علامه شد خاطره ای برایت تعریف میکنم. 👈خانمی مؤمن از اقواممان با همسرش اختلافی پیدا کرده بود و در شرف جدایی بودند. ایام بیماری علامه بود. برای التماس دعا و رفع مشکل به ایشان مراجعه کردند ولی اطرافیان اجازه ندادند. ایشان هم دلشکسته به من گفت (راننده) این هم از ایشان! دیدی فایده نداشت؟!😔 👈من هم گفتم حالا بگزار خودم برایت وقت میگیرم. در همین زمانها بود که یک دفعه علامه رحلت کردند. ایشان هم حیران به من گفت حالا چه کنم؟! 👈راننده محترم گفت من هم تصمیم گرفتم تا چهل روز بعد از نماز صبح برای ایشان دو رکعت نماز هدیه کنم تا حاجت این بانوی محترم روا شود. 👈همینکه روز چهل شد علامه به خواب آن بانوی فامیلمان آمدند و فرمودند چرا پیش فلانی (راننده) گله و شکایت کردی؟! حاجتت رفع شده. بیدار که شد دید همسرش همین روز چهلم برای آشتی برگشته.