🔸«نقد روش حدیثی ابن خلدون در باب روایات مهدویّت»🔸 در نقد او همینقدر کافی است که بدانیم وی از قبل تصمیم گرفته این روایات را به شکلی رد کند. این هم رویکردی علمی نیست. ولی با این وجود استقراء او تام هم نیست و در همین محدوده ی استقراء هم در انتها خودش اقرار میکند با همین موازین سخت گیرانه القلیل و الاقلّ منه قابل تأیید است. این خودش جالب توجّه است. 👈از طرفی رویکرد در مواجهه با این روایات نباید حجّیت محور باشد بلکه این روایات از یک واقعیّت تاریخی خبر میدهند لذا میتوان از تراکم ظنون آنها به نوعی تواتر معنوی در این باب رسید. خود ایشان در ابتدای بحثشان میگوید اندیشه ی مهدویّت را اینگونه توصیف می‌کند: «المشهور بین الکافّة من اهل الاسلام علی ممرّ الاعصار». 👈ولی انصاف این است که مهدویّت بیش از مشهور و قطعا متواتر و بلکه ضروری دین است. اصلا اثبات آن بحث سندی نیاز ندارد. 🔸«دفاعی از ابن خلدون و تفسیر صحیح اندیشه ی او پیرامون مهدویّت»🔸 هر چند نگاه بدبینانه ابن خلدون به روایات مهدویّت در کتابش مشهود است ولی انصاف هم این است که در انتها وجود برخی روایات صحیح را در این زمینه پذیرفته و بعد از بحث طولانی اش هرگز نتیجه ای برای انکار مهدویّت نمیگیرد. موقف او را در این زمینه باید با درک بافت کلام او و نظریّه ی تاریخی ابن خلدون و زمینه های تاریخی نگارش این فصل دریافت. 👈ابن خلدون در زمانی زندگی میکرده که مدّتها بود اقتدار خلافت اسلامی با سقوط بنی عبّاس از میان رفته و عصبیّتهای محلّی و حکومتهای متفرّق، دنیای اسلام را فرا گرفته بود. 👈حکومتهایی که دیگر بیش از آنکه بر پایه ی فقه و دین اسلام باشد بر پایه ی عصبیّتهای دیگر بود. ولی در زمان او مدام از گوشه و کنار افرادی در مغرب دنیای اسلام و جاهای دیگر خروج میکردند و عدّه ای را پیرامون خود جمع کرده و فتنه ای به پا کرده و از بین میرفتند. 👈واقعا مسأله و معضلی بود. به عنوان نمونه خاطره ی دولت فاطمیان و دولت مرابطین و دولت موحّدین و حفصیان و... از خاطره‌ی آنها پاک نشده بود. نمادهای مهدویت و اشخاص مدّعی آن در ذهن همه بود. 👈یکی از بزرگترین مدّعیان مهدویّت شخصی به نام ابن تومرت بود که قبرش در مراکش زیارتگاه بود. خود ایشان در کتابش اشاره ای به این قیامهای مسلّحانه عوام فریبانه به بهانه ی مهدویّت در زمان خودش میکند. ⚪اینجاست که ایشان در کتاب خودشان از منظر نظریّه ی مبتکرانه ای که بر اساس آن تاریخ را بررسی میکند وارد نقد مسأله ی مهدویت میشود. در نوشته ی دیگری به توضیح نظریّه ی تاریخی ایشان پرداخته ام. 👈ابن خلدون در نتیجه مطالعات، مشاهدات و بررسی های خود در شئون اجتماعی به این نتیجه رسیده بود که پدیده های اجتماعی نیز مانند سایر پدیده های جهان از قوانین خود تبعیت می کند و در بحث از این پدیده های اجتماعی مانند پدیده های سایر علوم، لازم است تا طبیعت آن و قوانین حاکم بر آن شناخته شود. ✔دغدغه ی اصلی ایشان در واقع انکار مهدویّت نیست. بلکه خودش هم تصریح میکند که ای مردم فریب این مدّعی ها را نخورید! بر اساس نظریّه ی تاریخی او اساسا اگر بخواهد چنین حکومت مهدوی فراگیری تشکیل شود با توجّه به قواعد جامعه‌ی انسانی و علم تاریخ و مباحثی که ایشان از جامعه شناسی استنباط کرده است نمیتواند چنین حکومتی بدون زمینه طبیعیِ مناسب رخ دهد. این زمینه مناسب در نظریه‌ی علمی او عصبیّت نام دارد. ✔ایشان مدّعی است که در زمان او دیگر چنین عصبیّت و شوکتی که مسوّغ ظهور شخصی فاطمی به نام مهدی باشد که با تکیه بر آن دعوتش بگیرد و دنیا را تصاحب کند وجود ندارد. عصبیّت فاطمی و قریشی مدّتهاست که دیگر در جامعه ای که ابن خلدون در آن زندگی میکرده از میان رفته یا ضعیف شده است. چطور میتواند چنین شخصی در فضایی ظهور کند که کسی از او طرفداری نکند؟! ✔مطلوب انسانها تغییر کرده است. ظهور مهدی لااقل در زمان ایشان بر اساس نظرش با نظریه‌ی علم العمران که او کاشف آن است همخوانی ندارد. نه اینکه اصل مهدویّت باطل باشد. ایشان میگوید با توجّه به نظریه ی علمی او چنین چیزی با توجّه به قواعد طبیعی حاکم بر جوامع انسانی لااقل در زمان او امکان تحقّق ندارد. ⬇⬇⬇