👈ایشان در نوشته ای به نام «نامه ای برای دخترم منیره» جایی اینطور به دخترشان توصیه میکنند که:
📖«منیره جان! نازنین مهربانم، جوانه زنده قلبم! ماههاست كه میخواهم برای تو، كه مثل آبی آسمان و جاری آبها هستی، حرفهایی را بنویسم؛ حرفهایی كه در همین ماهها در دل من جوشیدهاند و در ذهنم شكل گرفتهاند... عزیزم! منیره مهربانم! آنطور زندگی كن كه مرگ مزاحم زندگی تو نباشد و آنگونه بمیر كه زندگیساز باشی!»
👈دقیقا برعکس این حالتی که برای جو گاردنر در این صحنه رخ داده است. آیا ما واقعا زندگیمان و دغدغه و حال و هوایمان طوری هست که با مرگ هیچ خللی در آن وارد نشود؟! خیلی انسان را به فکر فرو میبرد.
💭گاهی که به قبرستان میروم و روی قبرها گام برمیدارم خطاب به آنها میگویم بلند شوید! مگر شما کار و زندگی ندارید؟! مگر شما نبودید که میگفتید سرمان شلوغ است و وقت نداریم؟! پس چرا بلند نمیشوید به خانه و زندگیتان برسید؟! ولی هیهات:
📖«أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُكِنَتْ وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُكِحَتْ وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْكَلَامِ لَأَخْبَرُوكُمْ أَنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى»
✋نکند مرگ مزاحم دلمشغولی هایتان شده و یکباره به دنیای غریبی رفته اید که خودتان را برایش مهیّا نکرده اید! ای جانها به فدای تو یا امیر المؤمنین! آنجا که از آن ابن ملجم ملعون ضربت خورده و وصیتهایش را گفت و در انتها فرمود:
📖«وَ اللَّهِ مَا فَجَأَنِي مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ كَرِهْتُهُ وَ لَا طَالِعٌ أَنْكَرْتُهُ وَ مَا كُنْتُ إِلَّا كَقَارِبٍ وَرَدَ وَ طَالِبٍ وَجَدَ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرار»
👈اگر کسی مرگش را ادامه زندگیش ببیند انسان دیگری میشود: (من ارتقب الموت سارع الی الخیرات) در دنیا صبور و راضی و کم دغدغه میشود: (من اکثر من ذکر الموت رضی من الدنیا بالیسیر) مرگ او را غافلگیر نمیکند (لا یأتیک بغته فیبهرک)
🔹مرحوم صفائی رضوان الله علیه یک وصیتنامه هم دارند که در آن توصیفی زیبا و عمیق و حکیمانه از مرگ می آورند؛ ارزش آن را دارد که بارها و بارها خوانده و شنیده شود:
📖«وقتى بناست مرگ تو را انتخاب كند، تو پيشدستى كن و بهترين مرگ را انتخاب كن كه اين زيركى، انگيزهى ديگرى است كه تو را به مرگ سرخ مىخواند و باعث مىشود كه سنگينى خون را در رگهايت احساس كنى و مرگ شهادت را بخواهى. من نمىدانم تو چه احساسى از مرگ دارى، ولى اينقدر مىدانم كه اگر خط مرگ در تقاطع زندگى تو نباشد و زندگى تو را نبرد،بل ادامهى آن باشد و استمرار آن، ديگر مرگ مسألهاى نيست.
📖بايد آن گونه زندگى كرد كه مشرف بر مرگ بود. اين ترس از مرگ به خاطر ناهنجارى زندگى است. حياتى كه با حيات محمد و آل محمد پيوند بخورد، مرگ آن را نمىسوزاند و بنبستِ آن نمىشود؛ كه مرگ، استمرار زندگى و انقلاب زندگى و حيات بزرگتر است؛ كه «سحره» مىگفتند: «اِنّا ِالى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُون» و خدا مىگويد: «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيوةَ...». موت مخلوق است و از زندگى جلوتر است و زندگىِ بزرگتر است؛ انّ فى قتلى حياة فى حياة.
📖ما به گونهاى زندگى كردهايم كه مرگ، آرزوها، كارها و عشقهاى ما را ناتمام گذاشته و مزاحم بوده است. مزاحمت مرگ با زندگى ما،باعث ترس و فرار از مرگ است . اگر آرزوهاى ما با مرگ تأمين شود و اگر كارهاى ما با مرگ نقد شود و اگر عشقهاى ما با مرگ به تماميّت خود برسد، آيا جز عشق به مرگ، تفسير ديگرى براى عشق به زندگى خواهد بود؟ راستى كه انس به مرگ، تحولى را در زندگى و اساس آن خواستار است.
📖بىجهت نيست كه على مىگويد: «وَ اللّهِ لَابْنُ ابىطالِب آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدىِ امِّهِ»؛ على به مرگ از كودك به پستان مادر مأنوستر است؛ كه غذاى او،بازيچه او، انس او در آن خلاصه شده است. ما ميدان زندگى را با مرگ، محدود كردهايم و اين است كه براى هفتاد سال مىكوشيم و درست در هنگام بهرهبردارى ما، مرگ جلوه مىكند و حاضر مىشود و ثمرات تو را مىبلعد و ميوههاى تو را در كام خود مىكشد.
📖اگر زندگى را گستردهتر ببينيم و مرگ را استمرار زندگى و براى هميشهى خود بكوشيم و نه براى هفتاد سال، كه براى هميشه فرش و لحاف و كفش و كلاه تهيه كرده باشيم و پيش فرستاده باشيم، آيا جز انس به مرگ حاصلى خواهيم داشت؟ با اين تحليل از مرگ و انس به آن، تنور زندگى و كار و كوشش هم گرمتر مىشود، كه تو بيشتر مىكوشى و بيشتر به كار مىگيرى و كمتر انبار مىكنى...
📖انس به مرگ تو را به قبرستان پيوند نمىزند، كه به چرخش مىآورد تا كام بگيرى و از خاك بهرهبردارى، پيش از آنكه در كام آن پنهان شوى؛ همچون سنگى در مرداب...»