باسمه تبارک و تعالی (۸۸۷) «سرخوشی با تخم مرغ شانسی» «بهشت آفرینی زیباتر از بهشت» 🔹مشهد که رفته بودیم هر شب با بچه ها حرم مشرّف میشدیم و بازی میکردند. خاطرات زیادی از این چند روز داشتند. برای اینکه مقداری مدیریتشان راحتتر شود قرار شد روز آخر یک یادگاری برایشان بخریم. متأسّفانه نشد بخریم! 🔸داشتیم از مشهد بیرون می آمدیم در لحظات آخر در یک فروشگاهی توقّف کردم و با بچه ها رفتیم برای خرید تنقلات! آن گوشه تخم مرغ شانسی یا همان لپ لپ را دیدند و اصرار کردند این را یادگاری میخواهیم. 🔹به قم برگشتیم پرسیدم بچه ها! بهترین خاطره مشهد برایتان چه بود؟! بدون معطلی یکیشان گفت «تخم مرغ شانسی»!😀 حقیقتا برایم تکان دهنده بود! بین این همه خاطرات توقع نداشتم همین را بگویند! دیگری گفت عکس گرفتن برایم بهترین بود و دیگری اشترودل خوردن!😃 ✋اصلا انگار هیچ تصوّری از زیارت امام رضا و آن چیزی که همه ی این خاطرات به خاطر او رقم خورده بود نداشتند!😔 💡به یاد خودمان افتادم! وقتی میگویند خاطرات ماه رمضان را بگویید یاد افطار و سحری و زولبیا و دعا خواندنها و... می افتیم! اصلا گویا از این ضیافت صاحب ضیافت را ندیده ایم! فقط مشغول سفره بوده ایم! 🔸بهشت هم که برویم باز بسیاری به حور و قصور و جنّات و انهار مشغولند! بهشتشان همینهاست و از آن بهشت آفرین هنوز به نوعی در حجابهای نوری اند! حکایت ماها بهتر از سرخوشی این کودکان با تخم مرغ شانسی و اشترودل و عکس گرفتن نیست. 💭بنده خدایی در عالم رؤیا مرحوم علامه حسن زاده را دیده بود که در آن دنیا هم بیرون شهر در گوشه ای عزلت گرفته و در حالت قنوت و مناجات بود و غرق خدا!