باسمه تبارک و تعالی (۹۲۷) «ماجرای وقت ملاقات پسر مقام معظّم رهبری» «لَوْ عَلِمْتَ مَا مَنْزِلَةُ الْمُؤْمِنِ مِنْ رَبِّهِ مَا تَوَانَيْتَ فِي حَاجَتِه‏» 🔹بنده خدایی با بنده درخواست ملاقات داشت. نمیدانم چرا چندان تمایلی به آن نداشتم! شاید بی دل و دماغ بودم و شاید هم ...! خدا رحم کند! 📖«عَبَسَ وَ تَوَلَّى *أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏*وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى*أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى‏» 💡به دلم افتاد اگر این شخص پسر یا نوه ی رهبرت هم بود باز اینطور بودی؟! اینطور بی میلی میکردی؟! والله نه تنها شادمان بودی بلکه به این دیدار افتخار هم میکردی! ✋میدانی چرا اینطور برایت فرق میکند؟ برای آن مضاف الیه است. برای آن اضافه و نسبت بین آن فرزند و یا نوه با رهبر عزیزت است. چون بوی رهبرت را میدهد. یا اگر خالص هم نباشی بوی انتساب به قدرت برتر مملکت را میدهد. 👈بگو ببینم خدا نزدت بزرگتر و محبوبتر و مقتدرتر است یا این رهبری که بنده ای از بندگان اوست؟! کدام مضاف الیه نزدت برتر است؟! اضافه و نسبت بین این شخص با خدایت برتر و شریفتر است یا آن اضافه و نسبت بین آن فرزند و نوه با رهبرت؟! کجای کاری؟! 📖«لَوْ عَلِمْتَ مَا مَنْزِلَةُ الْمُؤْمِنِ مِنْ رَبِّهِ مَا تَوَانَيْتَ فِي حَاجَتِه‏» 👈مگر نمیدانی این شخص مخلوق خداست! عیال خداست! چرا وقتی آمد از اینکه یکی از مخلوقات خدا برای حاجتی نزدت آمده از عمق درون خرسند و شادمان نشدی؟! به آمدنش افتخار نکردی؟! مگر خدایت نفرمود: 📖«الْخَلْقُ عِيَالِي فَأَحَبُّهُمْ إِلَيَّ أَلْطَفُهُمْ‏ بِهِمْ‏ وَ أَسْعَاهُمْ فِي حَوَائِجِهِمْ»