باسمه تبارک و تعالی (۹۷۰) «چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟» 🔹جوان دانشجویی را در نمازخانه خوابگاه دانشجویی دیدم. سابقا چند بار در جمع دوستانشان در اتاقشان رفته بودم و گپ و گفت صمیمانه ای داشتیم. خیلی با هم خوش بودند و عالمی داشتند! گفتم از دوستت فلانی چه خبر؟! گفت برای ادامه تحصیل به فلان دانشکده دانشگاه تهران رفت. فلان دیگری هم به فلان جا رفت و... بارید به باغ ما تگرگی از گلبن ما نماند برگی😢 🔸گفتم وقتی هر بار جمع دوستانه تان اینگونه از هم میپاشد اذیت نمیشوی؟! گفت سال اوّل خیلی اذیّت شدم. ولی سالهای بعد فهمیدم از همان ابتدا باید منتظر جدایی باشم و نگذارم دوستی ها عمیق شود. با هم خوشیم ولی میدانیم موقّت است و دل نمیبینیم. 💡به ذهنم خطور کرد ماهیت دل نبستن به دنیا از مال و مقام و زن و فرزند هم همین است! دنیایی که روز و شب به فکر اوییم و به دنبالش میدویم رفیق پایدار و وفاداری نیست. یا با مریضی و فقر و مانند آن ساز بی وفایی سر میدهد و یا هنگام مرگ آدم را طوری رها میکند که انگار هیچ سابقه ی آشنایی نداشته! 🔸با چنین دوستی باید هم اتاق بود ولی از همان ابتدا صمیمی نشد. بهره برد ولی به آن تعلّق نداشت. چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟ که یاران برفتند و ما بر رهیم پس از ما همین گل دمد بوستان نشینند با یکدگر دوستان دل اندر دلارام دنیا مبند که ننشست با کس که دل بر نکند 💔ای جانها به فدای مولایمان که عاشورا زمزمه میکرد: «یا دهرُ أفٍّ لک من خلیلٍ»؛ سپس فرمود: «قُومُوا فَاشْرَبُوا مِنَ الْمَاءِ يَكُنْ آخِرَ زَادِكُمْ وَ تَوَضَّئُوا وَ اغْتَسِلُوا وَ اغْسِلُوا ثِيَابَكُمْ لِتَكُونَ أَكْفَانَكُم‏»😭