باسمه تبارک و تعالی (۱۰۲۵)
«مدرسہ دعا»
«حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس»
🔹بنده خدایی پدرش سرطان گرفته بود. ایمانش را مشروط به برآورده شدن دعا برای شفایش کرده بود! ولی هم پدرش رفت و هم ایمانش! مشکل کار در همان خدایش بود! خدایی که به درگاهش دعا میکرد در واقع خدا نبود! بنده ی امیال او بود! زود باش او را خوب کن والا حسابت را میرسم! و حسابش را رسید ...
🔸و مایی که نه خودمان را شناختیم و نه خدا را و نه رابطه ی خودمان با خدا را! دعا کردن ابراز بندگی کردن است نه ابراز خدایی کردن! ابراز همان حقیقتی است که چه بدانیم یا ندانیم و چه بخواهیم یا نخواهیم واقعا هست!
🔹آیا حیّ قیّوم را میپرستیم یا خدایی را در ذهن ساخته ایم که بنده ی خواسته های ماست؟! العیاذ بالله غلامی است که هر وقت دستمان از اسباب کوتاه شد او باید درست کند و بعدش برویم سراغ بقیه کارهایمان! دعا نیامده تا درخواستهایمان را برآورده کند! دعا آمده تا ما را متوجّه جایگاه واقعی خودمان کند.
🔸دعا مدرسه ی توحید است. تا بندگی وجودی و حقیقت فقیریمان را به یادمان بیاورد! کلاس اولش از اینجا شروع میشود که دستمان از اسباب کوتاه میشود. ولی در همین مدرسه تذکّر میدهد که مراقب باش که تو بنده ای و او خداست! اگر صلاح ندانست مستجاب نمیشود.
🔹در ادامه می آموزد که رجوعت به اسباب هم خودش دعا به درگاه اوست و اوست که از طریق اسباب حوائج را برطرف میکند. و در ادامه می آموزد که اصل وجودت هم با گدایی از فیوضات هستی بخش ماست که هست. تو چیزی جز همین دعای وجودی نبودی و نیستی. داستان تو داستان فقیری سائل است و بس! «قُل ما يَعبَأُ بِكُم رَبّى لَو لا دُعاءُكُم»