👈از همین رو بلاغیّون مثلا در باب حصر قائل به تفاوت بین حصر حقیقی و حصر اضافی شده اند. آشنایان با منطق فهم به خوبی با عمق کارآیی و حقّانیت این رویکرد در فهم خطابات واقفند. 🔹حال مبتنی بر این مقدّمه میتوان گفت که از جمله شئون تفاوت بین کلام حقیقی و کلام اضافی تفاوت بین استدلال حقیقی و استدلال اضافی است. ✔یکی از پیش فرضهای ما در شرح بیانات دینی گاهی این است که این بیانات لزوما در فضای استدلال حقیقی القاء شده است. از همین رو تلاشی عجیب برای تحویل بیان به استدلال برهانی میکنیم که گاهی خودمان از تعسّف و دور شدن از ظهورات احساس خوبی پیدا نمیکنیم. گاهی نیز که مقداری کوتاه می آییم یا مجبور میشویم کوتاه بیاییم میگوییم این بیان جدلی است و یا خطابی است و گاهی نیز برخی بیان شعری را نیز جایز دانسته اند. 👈یادم هست مرحوم آیت الله مصباح یزدی در شرح مناجات شعبانیة استدلال مطوی در این بیان را احساسی و شعری و برای اثاره عواطف میدانستند: 📖«إِلَهِي قَدْ سَتَرْتَ عَلَيَ‏ ذُنُوباً فِي‏ الدُّنْيَا وَ أَنَا أَحْوَجُ إِلَى سَتْرِهَا عَلَيَّ مِنْكَ فِي الْأُخْرَى‏» 👈شاید در برخی موارد با نوعی بیان جدلی یا خطابی یا شعری هم مواجه باشیم. فعلا در این بحثی ندارم. ولی قسم مهمّی که نوعا از آن در اینگونه مباحث غفلت میشود عدم توجّه به مسأله بلاغت استدلال و استدلال اضافی است. 👈اوّل باید اثبات کنیم این استدلال یک استدلال حقیقی و به تعبیر طلبگی استدلال لیسیده است و بعد وارد بحث صناعات خمسه شویم و خود را در آن خسته کنیم! 👈ولی ممکن است از همان ابتدا بگوییم استدلال اضافی است و اساسا تبار دیگری دارد و روش بحث از آن باید طور دیگر باشد. این را باید توضیح بیشتری بدهم تا مقصودم روشن شود. 🔴در خداشناسی با پدیده فسخ العزائم میتوان گفت وقتی منصفانه با این بیان مواجه میشویم و مقداری انسان شناسی و درد شناسی واقعی را تجربه کرده باشیم آن را بیان گیرایی برای توجّه به عالم غیب می یابیم. احساس نمیکنیم چیزی کم دارد و یا مغالطه ای رخ داده است. 👈به گمانم نکته اش همین است که یک استدلال اضافی رخ داده است. یعنی در بستری که در آن دوگانه ای بین دهری مسلکی و خدا باوری وجود دارد فسخ العزائم به گونه ای دلیل برای اثبات خدا لحاظ شده است. 👈امری که به هیچ روی نمیتوان با مبنای دهری تبیین معقول و فطرت پسندی از آن ارائه نمود. 👈روشن است که نمیتوان این بیان را بیانی جدلی یا اقناعی دانست. خودش در فضای خودش نوعی برهان میتواند باشد. البته مناقشه در مثال فعلا نفرمایید و کلّیت بحث را مدّ نظر قرار دهید. 👈در عرف مردم اگر دقّت کنیم اساسا بسیاری از حصرها و استدلالها و بیانها حالت اضافی دارد. مضاف است به یک بستر خاص! لیسیده نیست. 👈اگر خارج از بسترش فهم شود نوعی غیر مقصود بالافهام رخ میدهد و مشکلاتش شروع میشود. 🔹در چنین فضایی اساسا بسیاری از شقوق شبهه مطرح نیست و یا اصلا شبهه نیست. برخلاف فضای فلسفی و کلامی که به دنبال ارائه استدلال حقیقی هستند که از بیان هیچ احتمالی فروگذار نمیکنند. 🔸ولی در عرف مردم و نیاز واقعی انسانها گویا چنین استدلالهایی بلاغت لازم را ندارد. گویا درد انسان اینها نیست. دوستانی که کتاب برهان ابن سینا را در شفا خوانده اند به خوبی میفهمند چه میگویم! البته در جای خودش به شدّت صحیح هم هست. 🔸«استدلال اضافی و انسان شناسی دیگر!»🔸 اما ریشه اینکه استدلال اضافی در اینگونه مباحث خداشناسانه و مانند آن در عرف زیاد است چیست؟ به نظر میرسد این امر ریشه در چند بُعدی بودن وجود انسانی دارد. 🔹راستی ما تصوّرمان از انسان چیست؟ آیا موجودی صفر صفر و رها شده در دنیا که تنها با استدلال محض میخواهد به حقایقی برسد! عروة الوثقای او منطق ارسطویی است؟! هیچ مددی از هیچ مرجعی دیگر جز استدلال به او نمیرسد؟! 👈این همان انسان شناسی اثبات نشده ولی رایجی است که منجر به مبالغه در استدلال حقیقی و تحویل سنگین استدلالات دینی به صناعات خمسه منطق ارسطویی میشود. 🔷ولی به نظر نمیرسد این انسان شناسی درستی باشد. هم بنا بر تعابیر دینی و هم بنا بر تجربیات شخصی و مشاهدات خارجی و هم بنا بر انسان شناسی عرفانی. انسان موجودی عجیب است. عجیب ترین مخلوق خداست. 👈رفقا راستی که موجودی پر رمز و رازتر از انسان نیست. امامان پاک هم امامان چنین انسانی با نیازهای پیچیده و وجودی شگفت انگیز هستند! 👈ولی باید دانست اساسا اصل سلوک و وصل شدن به حقایق غیبی مبتنی بر کشش روح خداوندی به ودیعه نهاده شده در فطرت انسانی است: «و نفخت فیه من روحی»! 👈بخشی از این فطرت در همین عقل حصولی ماست ولی نباید حقیقت انسانی را به گونه ای به ذهن و عقل حصولی او تقلیل داد.