🔸شاید برای طالب این مرغ سعادت همان بهتر بود که به جای این همه ابتکار و تلاش دمی هم عرض نیاز و حاجت کرده و از خود آن مرغ ملتمسانه بخواهد نیازش را برآورده کند. ما را بر آستان تو بس حقّ خدمت است ای خواجه باز بین به ترحّم غلام را یا بگوید: نیست مرا آرزو جز نظری بیشتر مفلسم و مفتقر از همه درویشتر 🔷درست است که اهل مجاهدت، همّت و فکر و ایده است ولی وقتی بارها و بارها دید درست همان زمان که فکر میکرد به شکارش نزدیک شده بدترین حوادث برایش به وقوع میپیوندد و ناکام باقی میماند خوب بود دیگر به خودش بیاید: 📖مَا لِي كُلَّمَا قُلْتُ قَدْ تَهَيَّأْتُ وَ تَعَبَّأْتُ وَ قُمْتُ لِلصَّلَاةِ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ نَاجَيْتُكَ أَلْقَيْتَ عَلَيَّ نُعَاساً إِذَا أَنَا صَلَّيْتُ وَ سَلَبْتَنِي مُنَاجَاتِكَ إِذَا أَنَا نَاجَيْتُكَ مَا لِي‏ كُلَّمَا قُلْتُ‏ قَدْ صَلُحَتْ سَرِيرَتِي وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ التَّوَّابِينَ مَجْلِسِي عَرَضَتْ لِي بَلِيَّةٌ أَزَالَتْ قَدَمِي وَ حَالَتْ بَيْنِي وَ بَيْنَ خِدْمَتِك‏ 👈زمانی هم باید آن تبر ابراهیمی را برداشته و به سراغ آن بت اعظم و آن اله نفس رفت. دیگر بفهمد که کار فقط به تدبیر و تأمّل و تقوا و دانش یا به تعبیر دیگر کار به خودش نیست: رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار کار ملک است آن که تدبیر و تأمّل بایدش تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکّل بایدش با چنین زلف و رخش بادا نظری بازی حرام هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش