باسمه تبارک و تعالی (۱۲۹) «حسرت نماز جماعت» «تفاوت دانستن و فهمیدن» «القائات و تفنگ آتاری» 🔵از منزل برای رسیدن به نماز جماعت حرم حضرت معصومه سلام الله علیها به راه افتادم. همینکه رسیدم دیدم نماز در حال اتمام و سجده آخر است. ⚪نمیدانم چرا یک دفعه حسرتی بر دلم نشست! موارد زیادی چنین وضعیتی رخ داده بود ولی این حالتی جدید بود. انگار دیگر وقتش رسیده بود یک پیامی را بگیرم! 👈دیده اید کلّی تلاش میکنید و با دلهره دوندگی میکنید تا به اتوبوس یا هواپیما یا بلیط چیزی برسید! ولی دقیقا در آن لحظه آخر همه امیدتان نا امید میشود! یک حالتی بر دل انسان مینشیند که همان حسرت است! 💡خلاصه به دلم این مطلب القاء شد که فلانی این نماز دیگر رفت که رفت که رفت ...! تا ابد از دستت رفت! از قافله جا ماندی! دیگر به آن نمیرسی! 💡در ادامه احساس کردم یک مطلبی برایم جا افتاد! شاید بیان کنم بگویید این که چیزی نیست! واقعا هم مطلب جدیدی نیست ولی وقتی میگویم جا افتاد یعنی جا افتاد! 👈گویا کسی به ضمیر انسان مطلبی را القاء میکند؛ گوش باطن انسان را میچرخاند و میگوید دیگر حواست جمع باشد! آن مطلب این بود که: 🔻فلانی این نمازها را خیلی مراقبت کن! سعی کن این نمازها را پاک و پاکیزه به آسمان بفرستی! برای این تلاش کن! برایش برنامه بریز! هر کسی دغدغه ای دارد! تو دغدغه ات را در زندگی همین بگذار! این نمازها را پاک و پاکیزه و با مراقبت کامل به سرمنزلشان برسان! تا به انتها و به مقصد نرساندی دلهره داشته باش و احتیاط به خرج بده! اینها سرمایه های ابدیّت توست!🔺