🔵میدانید یعنی چه؟ یعنی همه ی صلاح ها و آرامشها در سایه ربط و اتّصال به آن نور پاک است. فقط نگران این رابطه باشید. معیار همین است. شاخص همین است. سرّ الاسرار همین است:
📖«الطَّاعِمُ الشَّاكِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَأَجْرِ الصَّائِمِ الْمُحْتَسِبِ وَ الْمُعَافَى الشَّاكِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَأَجْرِ الْمُبْتَلَى الصَّابِرِ وَ الْمُعْطَى الشَّاكِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَأَجْرِ الْمَحْرُومِ الْقَانِعِ»
👈این را آن ذو الایدی و الابصار میفهمند:
📖«قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ»
👈اگر هر کاری کردید عبادتی یا تفکّری یا ذکری یا ... ولی غروری آمد یا احساس حضور آن نور پاک نیامد بدانید مشکلی هست! قبول نیست! معطل نشوید.
👈إنّما یتقبّل الله من المتّقین! تنها از آنهایی قبول است که خدا را در نظر میگیرند. اصیل نهایی را او میدانند.
⚪رفقا ما به این عالم آمده ایم تا یک گمشده را پیدا کنیم. آن هم خداست. همان کانون نور! همه انبیاء و اولیاء آمده اند انسان را هل دهند به سوی خدا! هیچ کس اجازه ی توقّف ندارد. حتّی وقتی نزد خود اولیاء الهی برسیم و موفّق شویم باز ما را هُل میدهند که پاشو پاشو حرکت کن به سوی خدا! مطلب اوست.
👈اما کدام خدا؟! همان خدایی که اوّل و آخر و ظاهر و باطن است. همان خدایی که «أینما تولّوا فثمّ وجه الله»؛
👈همان خدایی که «هو معکم أینما کنتم»؛ همان خدایی که «بکلّ شیء محیط».
✋رفقا اینها بازی با الفاظ و مفاهیم نیست! شعر نیست! گمشده ی همه خداست. گمشده ی تو و من و پدر و مادرمان و پسر عمو و فرزند و اجداد و نوه هایمان! همه و همه:
📖«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون»
👈دمی هم به جای غرق شدن در این قیود و تعیّنها و صداها و دیدنی ها ... به درون خودمان نگاه کنیم و این غبارها را بخوابانیم شاید آن درونها و آن باطنهای هستی نیز خبرها باشد.
👈شاید اصلا همه ی خبرها آنجا باشد. بگذارید در یک کلمه کلید سعادت را بگویم:
📖«الاعراض عن غیر الله و التوجّه الی الله سبحانه»
🔸شاید یکی از عمیقترین و زیباترین اشعاری که بشر از خود به یادگار گذاشته این غزل عارف نامدار ایرانی عطار نیشابوری باشد:
ای در درون جانم و جان از تو بی خبر
وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان
در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر
ای عقل پیر و بخت جوان گرد راه تو
پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر
نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب
نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر
از تو خبر به نام و نشان است خلق را
وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر
جویندگان جوهر دریای کنه تو
در وادی یقین و گمان از تو بی خبر
چون بی خبر بود مگس از پر جبرئیل
از تو خبر دهند و چنان از تو بی خبر
شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد
شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر
عطار اگرچه نعرهٔ عشق تو میزند
هستند جمله نعرهزنان از تو بی خبر