👈آقا اگر دین و ایمان این است ما همه معطّلیم! ساعتی که از شب گذشت دیدم از خواب بلند شد و مدام مانند آدمهای مست و حیران در این اتاق دور میزد و با خدا حرف میزد و گریه میکرد و نماز میخواند و گریه میکرد و نماز میخواند و... ! عاشقانه بود! اگر مطلب این است حقّا که همه ما باخته ایم! اگر ساز این است که او مینوازد پس ما باید فکر جدی به حال خودمان بکنیم! ⚪رفقا اگر میخواهیم عظمت نماز در معراج مؤمن را درک کنیم خوب است هر از چندی حدیث معراج رسول الله صلی الله علیه و آله و نماز معراج حضرت را مرور کنیم. تازه میفهمیم این نماز چیست؟! تازه میفهمیم در عالم کاری با عظمت تر از نماز نداریم! 👈بهترین برنامه سلوک برای نوع مردم است. مشکل آنجاست که اصلا نمیدانیم با چه پدیده ی با عظمتی طرف هستیم! اصلا حریم نگه نمیداریم. 👈این جهل ما به عظمت آن، و این تقلید و عادت به شدّت ما را به حجاب برده است! ای کاش یک بارقه ای درخشیدن میگرفت و یک آن عمق عظمت لحظات ایستادن به نماز را در پیشگاه ذات اقدس ربوبی برایمان منکشف میشد تا اندکی میفهمیدم که در حال چه غفلت بزرگی هستیم! 👈در روایتی در کافی با سندی متقن امام باقر علیه السلام از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل میکند که: 📖«إِذَا قَامَ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ فِي صَلَاتِهِ نَظَرَ اللَّهُ إِلَيْهِ أَوْ قَالَ أَقْبَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ حَتَّى يَنْصَرِفَ وَ أَظَلَّتْهُ الرَّحْمَةُ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ إِلَى أُفُقِ السَّمَاءِ وَ الْمَلَائِكَةُ تَحُفُّهُ مِنْ حَوْلِهِ إِلَى أُفُقِ السَّمَاءِ وَ وَكَّلَ اللَّهُ بِهِ مَلَكاً قَائِماً عَلَى رَأْسِهِ يَقُولُ لَهُ أَيُّهَا الْمُصَلِّي لَوْ تَعْلَمُ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ وَ مَنْ تُنَاجِي مَا الْتَفَتَّ وَ لَا زِلْتَ مِنْ مَوْضِعِكَ أَبَداً» ⚪از یکی از اساتید شنیدم از یکی از اهل دل نقل میکرد هر وقت میخواهم وارد نماز شود به یاد داستان مثنوی می افتم! همان شخص روستایی که شبی بر اساس عادتش برای نوازش و خاریدن کمر گاوش به طویله میرفت؛ از قضا شبی شیری آمده و گاوش خورده و در جایش نشسته بود! 👈در آن تاریکی روستایی آمد و مانند همیشه بدون هیچ ترسی شروع کرد دست کشیدن به بدن این شیر! گویا هیچ چیزی تغییر نکرده است! ✋اینجا مولوی برداشت خود را میکند! میگوید این شیر با خود گفت این گستاخ غافل از آن رو چنین جسورانه دست بر پشتم میکشد و حریم نگاه نمیدارد که نمیداند دست بر پشت چه چیزی میکشد! اگر جرقه ای میزد و یک لحظه عظمت جایگاهش را میدید زهره ترک میشد! گفت شیر ار روشنی افزون شدی زهره‌اش بدریدی و دل خون شدی این چنین گستاخ زان می‌خاردم کو درین شب گاو می‌پنداردم 👈مولوی این داستان را برای پرهیز دادن از حجاب عادت و تقلید آورده: حق همی‌گوید که ای مغرور کور نه ز نامم پاره پاره گشت طور که لو انزلنا کتابا للجبل لانصدع ثم انقطع ثم ارتحل از من ار کوه احد واقف بدی پاره گشتیّ و دلش پرخون شدی گر تو بی‌تقلید ازین واقف شوی بی نشان از لطف چون هاتف شوی بشنو این قصه پی تهدید را تا بدانی آفت تقلید را