👈در واقع چه بدانیم یا ندانیم توحید حاکم است ولی در ظاهر و در ظرف ادراک اولیه ما شرک حاکم است. ✔از همینجا به یک قاعده ی طلایی در سعادت انسان دسترسی پیدا میکنیم. آدمی هر چقدر به ضعف و نیاز و فقر وجودی خود آگاهی پیدا کند آمادگی آن را پیدا میکند که توجّه وجودی به غنیّ مطلق و خداوند متعال پیدا کند! هر چه این درک فقر بیشتر شود درک وابستگی به خداوند متعال و نیاز به او بیشتر میشود. ✔هر چه از علوّش کاسته شده و نفسش شکسته و شکسته تر میشود خداوند متعال بیشتر در وجود او جلوه گر میشود. این امر تا آنجا ادامه می یابد که انسان از خود فانی شده و به حق باقی شود. همان حقیقت اضافه اشراقیه را شهود کند. همان حقیقتی که همواره بوده ولی از آن غافل بوده ایم. سیر حقیقی سعادت انسان در پیمودن و سلوک چنین راهی است ✅راهی که همه ی بهجتها و لذّتها و کمالات در دل آن نهفته است. آری همه ی سعادتها و کمالات حقیقی از درک فقر و تعلّق وجودی به خداوند متعال نشئت میگیرد. ✅لذا آن قدرتها، لذّتها و علوّهایی اصالت دارد که از توجّه انسان به فقرش به خداوند متعال نشئت بگیرد! اگر چنین نباشد خطری بس عظیم است! ✅آن دارایی اصالت دارد که خراج سلطان فقر است! به تعبیر حافظ شیرازی: اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل کمترین مُلک تو از ماه بود تا ماهی 👈از همینجاست که در سرای آخرت که سرای حقیقت است تنها آنانی به سعادت خود میرسند که منطقشان فقر و تقوا بوده است: 📖«تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ» 🔹رفقا قلّه ی بحث همینجاست. کلامی از یکی از اولیاء الهی شنیدم که باید آن را با آب طلا نوشت: 🔻«انسان باید اول بیچارگی خودش را درک کند، اگر انسان فقر خودش را درک نکرد، هر چه به او بدهند به ضررش است، انسان اگر اول فقر را درک کرد، همه چی به او می‌دهند»🔺 👈این همان است که امام سجاد علیه السلام در دعای مکارم الاخلاق در موردش میفرماید: 📖«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَرْفَعْنِي فِي النَّاسِ دَرَجَةً إِلَّا حَطَطْتَنِي‏ عِنْدَ نَفْسِي‏ مِثْلَهَا، وَ لَا تُحْدِثْ لِي عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِي ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِي بِقَدَرِهَا» ⚪آدمی از آنجا که در ابتدا با نیازهای طبیعی عمیقی پای به دنیا میگذارد توجّه ویژه ای به من طبیعی و مُلکی خود دارد. گویا خودش را جزئی از این عالم طبیعت دیده و بر اساس حبّ نفس فطری و تفسیر این نفس به نفس طبیعی مدام به دنبال سعادتی از جنس سعادتی است که برای من طبیعی خود توهّم میکند. 👈از ویژگی های من طبیعی آن است که هر چه امکانات بیشتری را به استخدام بگیرد بیشتر میتواند به تمایلات خود دسترسی پیدا کند. 👈وقتی قوی و قوی تر میشود که مدام احساس کند علوّ پیدا کند! قوّت نفس پیدا میکند! توانمندیهای جسمی و روحی و امکاناتی پیدا میکند! اصلا دارایی را در همینها میبیند و میداند! ✋مشکل کار همین است که دیر متوجّه میشود که اینها همه دارایی های موهوم سلطنت نفس است. همه اش از جنس همان است که با یک قطره سرکه ترشی آلبالو از بین میرود! هیچ اصالتی ندارد. باقی نیست. 👈نه تنها در نهایت به نفع انسان نیست بلکه به ضرر اوست! چرا؟ چون طبیعت را بر فطرت غلبه میدهد! مانع توجّه به فقر وجودی انسان میشود! توهّم علو و استعلاء می آورد! 👈آری قبل از آنکه انسان فقر خود را بیابد و یا در مسیر مبارزه با انانیت و درک فقر وجودی به خداوند متعال قرار بگیرد اگر کمالات ظاهری روحی، مکاشفات، ثروت، مقام و هر چیز دیگری به او بدهند میتواند بسیار خطرناک باشد! به ضررش است. راهش را دورتر میکند! بیماریش را تشدید میکند. ✅آن حال خوب و آن کمالی واقعا ریشه دار و اصیل است که از درک فقر نشأت گرفته باشد! 👈سر تاکید عجیب بر مهلک بودن صفاتی مانند غرور و تکبر در روایات و اهمیت تواضع و خشوع و مانند آن همین است. 🔹از همینجاست که علمای اخلاق نحله ی معرفت نفس حالات خوبی که در ظرف مراقبه نفس حادث نشود را چندان مفید به حال شخص نمیدانستند!