✅اوّلین ثمره این کشف نورانی الهی شدن فلسفه بود. ✋اما همواره مانع اصلی از ازدهار این کشف بزرگ اصالت معنایی بودن ذهن بشر بوده است. کشف حقیقت وجود به خودی خود به اصالت معنایی بودن فلسفه پایان نداده بود. 👈بلکه مفروغ عنه گرفتن اصالت معنا و ماهیّت باعث آن شد که اشکالات جدّی بر حقیقت وجود مخصوصا در حوزه ی زیادت وجود بر ماهیت وارد شود. 👈فارابی و ابن سینا سعی در توجیه این اشکالات و دفاع از حقیقت وجود در واجب و ممکن نموده و شیخ اشراق سعی در برجسته کردن این اشکالات و نفی حقیقت وجود در واجب و ممکن کرد. 👈فلاسفه بعد از شیخ اشراق سعی در دفاع از حقیقت وجود در واجب و نفی آن در ممکن نموده و در نهایت ملاصدرا سعی در دفاع از حقیقت وجود با برداشت اصل فتنه که همان اصالت معنا و ماهیت بود داشته و با طرح نظریه اصالت وجود مانع را بالکلّ از میان برداشت. 🔴به عبارت دیگر در قبال این مانع چهار رویکرد در فلسفه اسلامی اتّخاذ شد که : ✔۱-یکی به حکمت مشّائی اسلامی امثال فارابی و ابن سینا انجامید که سعی در توجیه این اشکال و تأسیس فلسفه الهی وجودی نمودند ✔۲-و دیگر به حکمت اشراقی و نوری شیخ اشراق انجامید که به انکار حقیقت وجود پرداخته و حتّی معنای وجود را نیز مانند معانی منطقی دانست. ✔۳-و دیگر به ذوق تألّه دوانی رسید که حقیقت وجود را در واجب مانند فارابی پذیرفته و آن را در ممکنات مانند شیخ اشراق نفی نمود. ✔۴-و دیگر به حکمت متعالیه رسید که در آن ضمن طرح اصالت وجود اساس اشکال که ناشی از اصالت معنا بود مرتفع گردید. 🔵رویکرد شیخ اشراق این بود که با اصل قرار دادن اندیشه اصالت معنا سعی در انکار حقیقت وجود نموده و وجود را در سطح همان معانی ذهنی عصر یونانی تقلیل داد. بعد از این کار وقتی خود را برای اثبات خداوند متعال و فلسفه الهی در خطر دید سعی نمود با تکیه بر علم حضوری و شهود درّاک فعّال بودن نفس انسانی که همان حالت نوری انسان است با ابطال تسلسل به اثبات نور الانوار نائل شود. ✅خداوند از نظر شیخ اشراق واجب الوجود نیست بلکه نور الانوار است. از دید او وجودی که اصلا در خارج نمیتواند تحقّق داشته باشد چطور میتواند مبیّن اصیلترین واقعیّت هستی باشد؟! ✅نقطه عزیمت شیخ اشراق در تأسیس حکمت نوری همین انکار حقیقت وجود بود که بزرگترین کشف فلسفی همه ادوار بود. 👈گویا شیخ اشراق به خوبی درنیافته بود که حقیقت وجود در فلسفه ابن سینا و فارابی چه کشف بزرگی است. ✋فارابی در شناسایی حقیقت وجود بیش از آنکه در پی حلّ اشکال زیادت وجود بر ماهیّت در ممکنات باشد که شیخ اشراق اشکالات خود را به این ناحیه گسیل ساخت دنبال تأسیس فلسفه ی الهی بود که بتواند هویّت حقیقی ترین موجود هستی را تبیین کند. 🔹فارابی و ابن سینا خوب میدانستند که این حقیقت نمیتواند از سنخ معنا یا ماهیت باشد؛ چه این معنا مُثُل افلاطونی باشد یا جوهر ارسطویی یا واحد افلوطینی و یا حتّی نور اشراقی! ✅این حقیقت چون خودبنیاد است باید عین موجودیت باشد و اصیلترین هویت هستی نمیتواند از سنخ معانی باشد. بلکه باید چیزی باشد که عین تحقّق بوده و اساسا از سنخ معنا نباشد. 👈همان حقیقتی که در مرحله بعد با عروضش به ماهیّت سبب تحقّق ممکنات میشود. 🔵اشکال شیخ اشراق بر فلسفه مشّاء این بود که شما در تحلیل حقیقت ممکنات و قاعده ی کلّ ممکن زوج ترکیبی ضمن ادعای کشف حقیقت وجود بیان نمودید که ممکنات مرکّب از وجود و ماهیّت بوده و وجود آنها عارض بر ماهیّت آنها شده است. 👈اگر مرادتان از وجود حقیقت آن نبوده و همان مفهوم وجود است امری ذهنی و اعتباری است و اصالت با ماهیّت است و وجود چیزی جز همان تحقّق ماهیّت در خارج نیست. 👈اگر هم مرادتان حقیقت وجود است آنگاه حقیقت ممکنات متشکّل از دو امر اصیل در خارج که همان ماهیّت و وجود است میباشد. 👈در اینجا اضافه وجود به ماهیّت خودش ماهیّت بوده و قبول حقیقت وجود در خارج ما را به تسلسل در ناحیه اضافه میکشاند لذا اساسا نمیتوان برای وجود حقیقتی جز در ذهن قائل شد. ⚪در مورد واجب الوجود هم روشن است که نمیتواند حقیقتش را مفهوم وجود که امری اعتباری است شکل داده باشد. ولی اینکه بگوییم حقیقت وجود در واجب تحقّق دارد و آن اشکال در ممکنات به دلیل ماهیّت نداشتن واجب مطرح نمیشود غلط است. 👈زیرا ما راهی برای اثبات اینکه خدا حقیقت وجود است نداریم. بله اگر میتوانستیم اثبات کنیم که در ممکنات در خارج متشکّل از حقیقت وجود و ماهیّت هستند میتوانستیم با آن به واسطه اصل سنخیّت در قانون علّیت قائل به حقیقت وجود در واجب الوجود بشویم.