رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت145
واسه یکی قد حضرت نوحه واسه یکی قد شش ماهه ی حسینه .
پیمانه ی هر کسی قدری داره . اندازه ای داره ... تا فرصت داری فقط استفاده کن . اگه همین حالا به شما بگن پولاتو آماده کن چمدونت رو ببند بری آلمان زندگی کنی ، انگلیس زندگی کنی ، اصلا بری کانادا ، آمریکا ، چکارمی کنی ؟ اولین کاری که میکنی میری پول اون کشور رو تهیه میکنی که اونجا بدردت بخوره .
خانم ها پول سفر آخرتتون نمازه ، حجابه ، رضایت همسرتونه .... اینا رو میذاری توی کفه ی ترازوی الهی.
بهت خونه میدن . بهت ملک میدن ... پولتو چِنج کن تا وقت داری چمدونت رو ببنید ، یه وقت نرسه ، چشمامون رو باز کنيم ، ببینیم ملک الموت بالای سرمون اومده ، میگه وقت رفتنه ... دیگه اون زمان به من اجازه نمیدن که بارم رو ببندم ... هر چی تا حالا بستی همونه . الان که وقتشو داری ، چمدون آخرتت رو خودت ببند ، وسایل آخرتت رو آماده کن ، این سفر برگشتی نداره که بعدا بیای و برداری. "
یه وقتایی میشه که خدا در گوشت حرف میزنه .
اما نه با زبون خودش ، از زبون بنده هاش . اشک توی چشمام حلقه زد.سرم رو تکیه دادم به لبه ی صندلیم و چشمامو بستم . چرا ؟ چرا الان با این مریضی ، با این دردی که هنوز معلوم نبود که آخر و عاقبتش چیه ، باید از فایل صوتی حرف های خانم ربیعی ، در مورد مرگ و آخرت می شنیدم ؟! نکنه رفتنی بودم ؟ نکنه سرطان داشتم ؟
قطره اشکی از زیر پلکم روان شد روی صورتم که سر انگشتی گرم به گونه ام خورد. چشم باز کردم .حسام بود . لبخندی زد که دلم طاقت دیدنش رو نداشت . قلبم به تب وتاب افتاد که گفت :
_نبینم اشکاتو الهه ی من .
سرم رو از او برگرداندم سمت پنجره . سیم هندزفری رو از روی شالم کشیدم که افتاد روی پاهام و زیرلب گفتم :
_من میمیرم ... میدونم .
عصبی گفت :
_اِ اِ اِ ...نشنوم دیگه ها.
سکوت کردم .افتاده بودیم توی جاده ، پاکدشت رو هم رد کرده بودیم و اول جاده ی مشهد رضا بودیم که حسام باز گفت :
_الهه ... جان حسام ، مرگ حسام ... دیگه از این حرفا نزن .
جوابش رو ندادم که آهی کشید و ادامه داد:
_جوابمو نمیدی ؟ کاش برم زیر یه کامیون ، سر و صورتم ...
عصبی جیغ کشیدم :
_اِ ...
خندید :
_چرخ کامیون رو عوض کنم خب ، سرو صورتم سیاه میشه دیگه.
از شوخی بی مزه اش ، مشتی حواله ی بازویش کردم .
-آی چه دستت ضرب داره .
-تا تو باشی از این شوخی ها نکنی.
-توهم قول بده دیگه از اون حرفا نزنی ...آخ آخ آخ ....دیدی چی شد؟!
فوری چرخیدم سمتش :
_چی شد ؟!
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥
@be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝