بعد از خواستگاری گفتم «جواب من منفیه. همین جا تمومش کنید. » حس کردم شاید خانواده اش راضی نباشند، اما با خودم که فکر می کردم، می دیدم قبولش دارم. یک جورهایی دوست داشتنی بود. با خودم می گفتم «اگه یک وقت از سر کوچه شون رد بشم و حجله ی شهادت ناصر رو ببینم، چه حالی می شم؟» ناراحت می شوم. .. .. . پا شد رفت مشهد، یک قرآن نذر حرم امام رضا کرده بود که من از نظرم برگردم. فردایش خواب دیدم. مدام این خواب توی سرم چرخ می خورد. به هم ریخته بودم. تا برگردد، راضی شده بودم. یادگاران، جلد 14 کتاب شهید ناصر کاظمی، ص 79 http://eitaa.com/beheshtzendegi