🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟
💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟
🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟
💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟
🌟💐🌟💐🌟💐🌟
💐🌟💐🌟💐🌟
🌟💐🌟💐🌟
💐🌟💐🌟
🌟💐🌟
💐🌟
🌟
#پارت122
🌟تمام تو، سَهم من💐
الان بهترین وقته برای کلکل با رضا
_اوهو... مگه زورت میرسه
نیمنگاه چپچپی بهم انداخت و حرفی نزد
_شاید قدو هیکلتون اندازهی هم باشه ولی فکر نکنم زورت بهش برسه
_میخوای امتحان کنیم؟
انقدر که جدی بود احساس خطر کردم و با خنده گفتم
_نه
چند لحظه ای سکوت کردین و حس شیطنتم دوباره بیدار شد
_ولی خدایی زودت بعش نمیرسه
با مشت آروم به بازوم زد
_داری من رو تحریکمیکنی!؟
نمایشی دستمرو ماساژ دادم
_آقا...چی کار زنمردمداری
_حوری ناز سر اینمسائل شوخی نکن. عصبی میشم. این سهراب یه جورایی رو اعصابمه. تا کی باشه حالش رو بگیرم
_اینجوری نگو دیگه. دلم شور میزنه
.تو فکر رفت و با سر حرفم رو تایید کرد
_میخوای چی بخری؟
_لباس برای فردا
_عقدت محضریه دیگه لباس برای چی؟
_یه لباس پوشیده میگیرم
_مگه قراره مانتوت رو دربیاری؟!
_نه
_پس یه مانتو سفید بخر.
با خنده گفتم
_اخلاقهات شبیه بابا شده!
_پورخندی زد و به شوخی گفت
_چیه خوشت نمیاد
_چرا ولی مثل بابا حرف میزنی خندهم میگیره
ماشین رو گوشه پارک کرد و تهدید وار نگاهم کرد
_ پس زیاد سر به سرم نذار که یه وقت از اون کارهایی که بابا میکنه من نکنم
هر دو خندیدیم و پیاده شدیم. خرید مانتو ساده ای که مدنظرمون بود اونقدر ها هم نیاز به گشتن نداشت و توی اولین مغازه خریدم و به خونه برگشتیم.
🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐
💐🌟
@behestiyan 💐🌟
🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐
🌟 بهشتیان💐
نویسنده فاطمهعلیکرم. هدی بانو
🌟براساس واقعیت💐
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
پارت اول
🌟
💐🌟
🌟💐🌟
💐🌟💐🌟
🌟💐🌟💐🌟
💐🌟💐🌟💐🌟
🌟💐🌟💐🌟💐🌟
💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟
🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟
💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟
🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟