🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟 💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟 🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟 💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟 🌟💐🌟💐🌟💐🌟 💐🌟💐🌟💐🌟 🌟💐🌟💐🌟 💐🌟💐🌟 🌟💐🌟 💐🌟 🌟 🌟تمام تو، سَهم من💐 الان بهترین وقته برای کل‌کل با رضا _اوهو... مگه زورت میرسه نیم‌نگاه چپ‌چپی بهم انداخت و حرفی نزد _شاید قدو هیکلتون اندازه‌ی هم باشه ولی فکر نکنم زورت بهش برسه _میخوای امتحان کنیم؟ انقدر که جدی بود احساس خطر کردم و با خنده گفتم _نه چند لحظه ای سکوت کردین و حس شیطنتم دوباره بیدار شد _ولی خدایی زودت بعش نمی‌رسه با مشت آروم به بازوم زد _داری من رو تحریک‌میکنی!؟‌ نمایشی دستم‌رو ماساژ دادم _آقا...چی کار زن‌مردم‌داری _حوری ناز سر این‌مسائل شوخی نکن. عصبی میشم. این سهراب یه جورایی رو اعصابمه. تا کی باشه حالش رو بگیرم _اینجوری نگو دیگه. دلم شور میزنه .تو فکر رفت و با سر حرفم رو تایید کرد _میخوای چی بخری؟ _لباس برای فردا _عقدت محضریه‌ دیگه لباس برای چی؟ _یه لباس پوشیده میگیرم _مگه قراره مانتوت رو دربیاری؟! _نه _پس یه مانتو سفید بخر. با خنده گفتم _اخلاق‌هات شبیه بابا شده! _پورخندی زد و به شوخی گفت _چیه خوشت نمیاد _چرا ولی مثل بابا حرف میزنی خنده‌م میگیره ماشین رو گوشه پارک کرد و تهدید وار نگاهم کرد _ پس زیاد سر به سرم نذار که یه وقت از اون کارهایی که بابا میکنه من نکنم هر دو خندیدیم و پیاده شدیم. خرید مانتو ساده ای که مدنظرمون بود اونقدر ها هم نیاز به گشتن نداشت و توی اولین مغازه خریدم و به خونه برگشتیم. 🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐 💐🌟 @behestiyan 💐🌟 🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐 🌟 بهشتیان💐 نویسنده فاطمه‌علی‌کرم. هدی بانو 🌟براساس واقعیت💐 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ پارت اول 🌟 💐🌟 🌟💐🌟 💐🌟💐🌟 🌟💐🌟💐🌟 💐🌟💐🌟💐🌟 🌟💐🌟💐🌟💐🌟 💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟 🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟 💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟 🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟