آنکه نوری در کنارش قدر یک سوسو نبود آه، تب می کرد و غیر از ناله‌‌اش دارو نبود کاش حتی آسمان می شد ملاقاتش کند کاش زندان اینقدَر تاریک و تو در تو نبود سهم این آقاترین شد بدترینِ روزگار آنکه با این مهربان، یک لحظه هم خوشرو نبود بارها مویش پریشان گشت و یاد از کوفه کرد کاش نزدش، یک‌دم این نامرد خولی خو نبود زیر بار تازیانه آنقدر وا رفته بود این که بر تن داشت دیگر شکل یک بازو نبود ذکر غم کن تا رسیدی از درِ باب الجواد یک نفر هم وقت جان دادن کنار او نبود بعد، با ابن شبیب این را بخوان و گریه کن پیکرش یک سو نبود و حنجرش یک سو نبود @beytolghazal