گفته بودي كه چرا خوب به پايان نرسيد؟ راستش، زور منِ خسته به طوفان نرسيد گرچه گفتند بهاران برسد مال منی قصه اخر شد و پايان زمستان نرسيد من گذشتم كه به تقدير خودم تكيه كنم جگرم سوخت ولی عشق به عصيان نرسيد كل اين دهكده فهميد كه عاشق شده‌ام خبر اما به تو ای دختر چوپان نرسيد در دل مزرعه بغضم سله بسته ست قبول گندمم حوصله كن نوبت باران نرسید نان عاشق شدنم را پسر خان ميخورد لقمه‌ای هم به منِ بچه‌ی دهقان نرسيد ( تو از آن دگري رو كه مرا ياد تو بس) حيف دستم سر آن موي پريشان نرسيد @beytolghazal