مگر چه ریخته ای در پیالهی هوشم
که عقل و دین شده چون قصهها فراموشم
تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم
چه ریختی سرِ شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم
همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام... نمی نوشم!
خدا کند نپرد مستی ام چو شیشهی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم!
شبیه بار امانت که بار سنگینی است،
سرِ تو بار گرانی است مانده بر دوشم...
#سعید_بیابانکی
#غزل
@beytolghazal