تنگ ماهی/ به قلم خانم الهام احمدی
بعد از تحویل سال همه خواب بودند.
خودم خسته بودم، با زور چشمم را باز نگه داشته بودم.از شدت خستگی زیاد، خوابم نمیبرد.
در جایم، میچرخیدم تا برای یک ساعت هم که شده بخوابم! اما نشد.
بلند شدم، برق آشپزخانه را روشن کردم.
در کابینت پایین سمت گاز را باز کردم.
یواشکی کاسهای برداشتم و سراغ یخچال رفتم.
ظرف سمنویی که دو روز پیش با مامان پخته بودیم به صورت آهسته برداشتم.
دو قاشقی ریختم تا بخورم.
تا به حال نصف شبی، پیش نیامده بود، چیزی بخورم.
چشمم به هفت سین افتاد که یک تنگ گرد کوچک روی میز گذاشته بودم.
یک مقدار که خیره شدم، متوجه شدم تنگ ترک خورده و آب زیادی رفته است.
بیچاره ماهیها رفته بودند ته تنگ.
سریع ظرف پلاستیکی کوچکی که دم دستم بود آوردم نزدیک سفره هفت سین.
تنگ گرد را به آرامی بلندکردم.
سر تنگ دستم بود که زیر تنگ به یک ثانیه نکشیده خرد شد.
ماهی و سنگها داخل ظرف پلاستیکی ریخته شد.
(راستی خوب شد که زود فهمیدم وگرنه دوماهی کوچک میمردند)
خدا را شکر یک ظرف استوانهای شکل داشتیم که بتوانیم ماهیها را داخلش بیندازیم!
در آن لحظه به ذهنم رسید، چقدر ما آدمها میتوانیم با یک حرف کوچک کاری کنیم که دل دیگران، مثل آن تنگ گرد ترک بخورد.
و با تکرار مجدد آن حرف دلی را بشکنیم!
چون دیگر مثل روز اولش نمیشود.
"چقدر این روزها حس کردم، ترک خوردن و شکستن را"
🆔
@ghasempour_mohadeseh