مامانم دو تا عطر داشت. یکی مجلسی که توی عروسیا و اینا میزد. یکی دم دستی که توی خونه میزد. امروز داشتم کشوی وسایلش رو نگاه میکردم. لبم عطری شد. همه عطر رو بو میکنن. من عطرای مامان‌جون رو میبوسم. عطر دم دستیش بوی خودشه. همیشه همون بو رو میداد. حتی وقتی عطر نمیزد. از خودم نمیگم. بارها گردنش رو بو کردم. حتی وقتی مریض شده بود. نفس عمیق میکشیدم. بوی مادرها برای طول عمر مفیده. آدم زنده میشه با بوییدنش. عطرها توی کشوی کمدی بود که مخصوص مامان خریدیم. بالای تختش گذاشته بودیم. الهی بمیرم براش. الان کمد و وسایل توش هست. ولی مامان‌جون نیست. به نظرتون از دلتنگی دق کنم طبیعیه؟ . . . علی چه کرد با خاطرات زهرای اطهر... حالا باز مادر ما اگه کبود بود از مریضی بود نه از کتک خوردن... الان دیگه دق کنم رواست...