#روضه
#حضرت_مسلم_ع
باور نمیکردم گذرها را ببندند
من را که میبینند درها را ببندند
خورشید بودم زیر نور ماه رفتم
جان خودت تا صبح خیلی راه رفتم
در شهر کوفه کوچهگردی کم نکردم
این چند شب یک خواب راحت هم نکردم
من شیر بودم کوفه در زنجیرم انداخت
این کوچههای تنگ آخر گیرم انداخت
امروز جان دادم اگر، جانت سلامت
دندان من افتاد دندانت سلامت
حالا که میآیی کفن بردار حتماً
ای یوسف من پیرهن بردار حتماً
حالا که میآیی ستاره کم بیاور
با دخترانت گوشواره کم بیاور
حیرانم امّا هیچکس حیران من نیست
باور کن اینجایی که دیدم جای زن نیست
اینجا برای خیزران لب را نیاری
آقا خدا ناکرده زینب را نیاری
اصلاً ببین گُلها توان خار دارند؟!
پردهنشینان طاقت بازار دارند؟!
من راضیام انگشتر من را بگیرند
وقت کنیزی دختر من را بگیرند
اینجا برای نعل پا دارند آنقدر
کنج تنور خانه جا دارند آنقدر
مِهر و وفا که نَه، جفا دارند امّا
اینجا کفن نَه، بوریا دارند امّا
باید مسیر تو چرا اینجا بیفتد؟!
حیف از سر تو نیست زیر پا بیفتد
شاعر: آقای
#علیاکبر_لطیفیان
[شب اول
#محرم ۱۴۰۱.۰۵.۰۷]
کانالمتناشعارمداحیهایحاجابوذربیوکافی
@Biukafi_Matn