🔘ماجرای بنی‌اسرائیل و بخت النصر(۱) حضرت صادق آل‌محمّد(ص) دربارة همة آنچه که بر بنی‌اسرائیل و دیارش فرود آمد می‌فرمایند: 🔹«وقتی بنی‌اسرائیل مرتكب معصيت شدند و از امر پروردگارشان سرپيچی نمودند، خداوند اراده كرد تا كسی را بر آنها مسلّط كند كه آنها را به ذلّت افكند و آنها را به قتل برساند. آنگاه خداوند به ارميا وحی كرد: «ای ارميا! در اين شهری كه من آن را از ميان همة شهرها برگزيده‏ام، به جای درختان انگور، درخت خرنوب سر بر خواهد آورد.» ارميا اين خبر را به راهبان بنی‌اسرائیل رساند. آنها گفتند: از درگاه الهی بخواه تا معنای اين مَثَل را برای ما آشكار كند. » ▫️پس ارميا هفت روز روزه گرفت. آنگاه خدای متعال به او وحی كرد: 🔹 «ای ارميا! آن شهر، «بيت المقدّس» است و درختان انگور، همان بنی‌اسرائیل‏، ساكن آنجا بودند كه با ارتكاب معاصی و تغيير دين من، نعمت مرا مبدّل كردند و كافر شدند و مانند درخت خرنوب گشتند. پس من سوگند می‏خورم كه آنها را با بلایی امتحان كنم كه دانشمندان به حيرت درافتند و هر آينه بدترين بندگانم را بر آنها مسلّط می‏كنم تا آنها را بكشند و حريمشان را بشكنند و خانه‏هايشان را ويران كنند و بيت‌المقدّسی را كه به آن افتخار می‏كردند، ويران نموده و سنگ مقدّس را مدّت صد سال ميان زباله‏ها بياندازند.» ▫️ارميا اين مطالب را به احبار بنی‌اسرائیل اطّلاع داد و آنها گفتند: از پروردگارت بپرس، در اين ميان، گناه فقرا و مساكين و ضعفا چيست؟ ارميا هفت روز ديگر روزه گرفت و سپس با اندكی طعام افطار كرد؛ ولی وحی به او نرسيد. سپس هفت روز ديگر روزه گرفت و سپس افطار كرد؛ ولی باز هم وحی نرسيد. مجدّداً هفت روز روزه گرفت. سرانجام به او وحی رسيد: 🔹«ای ارميا! يا از اين امر در گذر يا صورتت را به پشت سرت برخواهم گرداند. به آنها بگو: گناه آنها اين بود كه منكر را ديدند؛ ولی نهی نكردند.» 🔹ارميا گفت: «پروردگار! آن بندة خود را به من بنما تا من به نزد او بروم و برای خود و خانواده‏ام از او امان بگيرم.» خداوند فرمود: «به فلان محل برو و سراغ پسری را بگير كه از همة جوانان هم‌سنّ خود ضعيف‏تر و از نظر ولادت، ناپاك‌تر است و از بدترين غذا تغذيه می‏كند.» ▫️ارميا با اين نشاني‌ها به آن شهر رفت و در آنجا پسری درمانده و بيمار را ديد كه در ميان زباله‌دانی زندگی می‏كند و مادرش تكه‏های نان خشك را در شير خوك خيس كرده و به او می‏دهد. ارميا گفت: اگر يك نفر در دنيا باشد كه اوصافش با اوصافی كه خداوند برايم وصف نمود تطبيق كند، همين پسر است. پس به او نزديك شد و گفت: «نام تو چيست؟» او گفت: بخت‌النّصر. ▫️ارميا او را شناخت و به مداوا و معالجة او پرداخت و به او گفت: مرا می‏شناسی؟ او گفت: نه؛ فقط می‏بينم مرد صالحی هستی. ارميا گفت: «من ارميا، پيامبر بنی‌اسرائیل هستم كه خداوند به من وحی نموده به زودی تو را بر بنی‌اسرائیل مسلّط می‏سازد و تو آنها را به قتل رسانده و ايشان را نابود می‏سازی.» ▫️جوان گفت: هنوز وقت آن نرسيده؟! ارميا گفت: «برای من نامه‏ای بنويس و به من امان بده.» آن پسر هم برای ارميا امان نوشت. ▫️از آن زمان تا مدّتی، بخت‌النّصر به كوه‌ها می‏رفت و هيزم جمع آوری می‏كرد و آنها را به شهر می‏برد و می‏فروخت و به تدريج مردم را به گرد خود جمع كرد و آنها را به جنگ با بنی‌اسرائیل ترغيب نمود. سرانجام جمع كثيری پيرامون او را گرفتند و به سوی «بيت‌المقدّس» هجوم آوردند. ▫️وقتی خبر هجوم آنها به ارميا رسيد، ارميا در حالی كه بر دراز گوشی سوار بود، به استقبال او رفت و امان نامه را با خود برد؛ امّا از كثرت سپاه بخت‌النّصر ارميا نتوانست به او دست يابد. پس امان نامه را روی تابلويی نصب كرد و آن را بلند نمود. بخت‌النّصر با ديدن آن گفت: تو كيستی؟ گفت: 🔹«من ارميای پيامبر هستم كه از تو برای خود و خانواده‏ام امان گرفتم و تو را به تسلّط بر بنی‌اسرائیل بشارت دادم.» ▫️بخت‌النّصر گفت: تو در امان من هستی؛ امّا دربارة اهل بيت تو، من از اينجا تيری به سوی بيت‌المقدّس می‏اندازم. اگر تير به آنجا اصابت كرد، آنها امانی نخواهند داشت؛ ولی اگر تير به آنجا نرسيد، در امان خواهند بود. پس كمان خود را كشيد و تيری به جانب بيت المقدّس رها كرد. پس باد آن تير را بر گرفت و آن را به بيت المقدّس رسانيد. بخت‌النّصر گفت: آنها امانی نخواهند داشت. 📚 ۳ (ع)