🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 💎(داستان 665) قسمت ۱۶ 💐 پـایـان انـتـظـار 💐 🍀 ... ابوراجح به آرامي قرآن را بست و بوسيد و در جاي خود نهاد و آه بلندي كشيد و گفت: ابو صادق، اين گرگ زاده ها، درنده خويي را از آن گرگ آموخته اند. خليفه خود به ناحق بر مقام خلافت تكيه زده است و ما مي‌دانيم كه هيچ كس شايسته تر از اولاد علي عليه السلام بر مقام خلافت نيست و آن وقت آن خبيث و شرابخوار خود را خليفه مسلمين مي‌داند. ابو صادق! آن‌ها وقتي به اولاد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم رحم نمي كنند، آن وقت به عريضه من و تو دل بسوزانند. به خدا قسم! تا من زنده‌ام زير بار ذلّت اين نا مسلمان‌ها نخواهم رفت؛ حتي اگر تمام استخوان هايم را از هم جدا كنند. تازه شنيده‌ام از زماني كه مرجان به حلّه آمده، دستور داده است تا تختش را به گونه اي نصب كنند كه مدام پشتش به مقام مولايمان باشد و به امام شيعيان اين چنين بي احترامي مي‌كند. دوباره صداي پاي ديگري توجه ابوراجح را به سوي خود جلب كرد. اين بار محمد بن عثمان بود كه از پله‌ها پايين مي‌آمد. ابو صادق با ديدن او زير لب چيزي گفت و به سوي خزينه حركت كرد. محمد بن عثمان مشغول بيرون آوردن لباس هايش شد، امّا گوشه چشمي هم به رفتار ابوراجح داشت. ابوراجح مي‌دانست كه او بي جهت در آن وقت به حمام نيامده است و احتمالاً قصد خبر چيني دارد. همه مردمان حلّه او را به اين صفت مي‌شناختند و جرأت نمي كردند در نزد او حرفي از خليفه يا حاكم حلّه بزنند و از رفت و آمد او به دربار نيز خبر داشتند. او كه در كارش مهارت خاصي داشت و انسان‌هاي زيادي را با زبان نرمش به دام انداخته بود و از آن‌ها باج گرفته بود، براي اجراي نقشه جديدش تبسّمي كرد و به ابوراجح گفت: خدا لعنت كند مرجان را كه بي جهت مردم را به عذاب مي‌اندازد. ابوراجح از سر تعجّب نگاهي به او انداخت و گفت: ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚: پایان انتظار ، صفحه ۳۸ الی ۴۰. داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف مؤلف: مسلم پوروهاب ناشر: انتشارات قم: مسجد مقدس جمکران گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 https://eitaa.com/booye_zohooremahdi داستانهای مهدوی: @booye_zohooremahdi https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ➖➖➖➖➖➖➖➖➖