🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌈موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
💎(داستان 665) قسمت ۱۹
💐 پـایـان انـتـظـار 💐
🍀 ... هنوز ظهر نشده بود كه از روي بي حوصلگي درِ حمام را بست و به سوي بازار راه افتاد و پس از گشت و گذاري كوتاه به خانه رفت. حليمه كه شوهرش را به سلامت ديد، خوشحال شد و فوراً برايش سفره انداخت. پيرمرد چند لقمه نان خورد و سپس با شنيدن صداي اذان از جا برخاست، وضو گرفت و به نماز ايستاد.
هنوز ركعت اول را نخوانده بود كه صداي ضربههاي پياپي درِ حياط به گوش حليمه رسيد، حليمه دلش گواه بد ميداد؛ با تشويش از روي ايوان گذشت و به حياط رسيد و در آن حال با صداي بلندي گفت: چه خبر است؟! مگر سر آورده ايد؟! و درِ حياط را باز كرد. چند داروغه با نيزه و سپر وارد حياط شدند و به طرف ابوراجح كه تازه قنوت بسته بود، حمله آوردند و با خشونت او را به سمت حياط كشيدند.
ابوراجح كه انتظار چنين لحظه اي را داشت به تندي گفت: مگر اسير گرفته ايد؟! صبر كنيد كفش هايم را بپوشم.
يكي از داروغهها نهيبي زد و گفت: دهانت را ببند پيرمرد و گرنه جنازه ات را به دارالحكومه ميبريم.
من نه ترسي از شما دارم نه از آن ملعون دايم الخمر! حليمه، ناراحت نباش، كسي هست كه داد ما را از اين ستمگران بگيرد. به احمد بگو به خدا توكّل كند.
حليمه همچنان بي تابي و شيون ميكرد. مردم زيادي در كوچه جمع شده بودند و از نزديك شاهد ظلم و ستمي بودند كه مرجان در حقّ آنها روا ميداشت و به حال پيرمرد دل ميسوزاندند؛ ناگهان از ميان جمعيّت كسي با صداي بلند گفت: حيا كنيد! از جان اين پيرمرد چه ميخواهيد.
و صداي اعتراض ديگران نيز در پي آن به گوش ابوراجح رسيد. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: پایان انتظار ، صفحه ۴۴ الی ۴۶.
داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: مسلم پوروهاب
ناشر: انتشارات قم: مسجد مقدس جمکران
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#پایان_انتظار
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#مهدویت_انتظار
#مسلم_پور_وهاب
#انتشارات_قم_مسجد_مقدس_جمکران