یه خاطره همین جوری و بی خود و بی جهت اومد تو ذهنم. بین الطلوعین یکی از روزهای تابستان بود- نمی دانم چه سالی- هیمن شیخ ساده لوحی که آن روز ش می خواندند، داشت از حرم می آمد بیرون و عده ای از طلاب دنبال آقا بودند تا ذکری بگیرند. یک نفر که خیلی مصر بود، از ایشان ذکری برای بگیرد، آقای امجد خیلی جدی بهش گفت: «وقتی نماز صبحت تموم شد با توجه روی دو زانو بشین و با تسبیح این ذکری را که میگم صد مرتبه بگو». نه تنها سائل بلکه همه افرادی که دروش حلقه زده بودند، همه وجودشان گوش بود. شیخ ادامه داد: «بگو من خرم» و خودش چند بار تکرارش کرد. میکم استادا حالا که حاجت ها قاطی شده، الان نوبت شماست که ذکر آدم شدن را با قصد قربت بگویی تا حاصل شود. گرچه می ترسم تنها سود این ذکر برای شما، از باب اقرار العقلاء علی انفسهم، تثبیت همان حاصل باشد. ✍️میگما ؛ نیش نوشت های پراکنده @boreshha