🔺اینها را حرکت دادند و بردند در حالی که زینب شاید از روز تاسوعا اصلًا خواب به چشمش نرفته است. سرهای مقدس را قبلاً بریده بودند. تقریباً دو ساعت بعد از طلوع آفتاب در حالی که اسرا را وارد کوفه میکردند دستور دادند سرهای مقدس را به استقبال آنها ببرند که با یکدیگر بیایند. وضع عجیبی است غیرقابل توصیف! دم دروازه کوفه (دختر علی، دختر فاطمه اینجا تجلی میکند) این زن باشخصیت که در عین حال زن باقی ماند و گرانبها، خطابهای میخواند.
🔻راویان چنین نقل کردهاند که در یک موقع خاصی زینب موقعیت را تشخیص داد: «وَ قَدْ اوْمَأَتْ» دختر علی یک اشاره کرد. عبارت تاریخ این است: «وَ قَدْ أَوْمَأَتْ الَی الناسِ انْ اسْکتوا فَارْتَدَّتِ الْانْفاسُ وَ سَکنَتِ الأجْراسُ» یعنی درآن هیاهو و غلغله که اگر دهل میزدند صدایش به جایی نمیرسید، گویی نفسها در سینهها حبس شد و صدای زنگها و هیاهوها خاموش گشت، مرکبها هم ایستادند (آدمها که میآیستادند، قهراً مرکبها هم میآیستادند).
🔺خطبهای خواند. راوی گفت: «وَ لَمْ ارَ وَاللهِ خَفِرَةً قَطُّ انْطَقَ مِنْها». این «خَفِره» خیلی ارزش دارد. «خَفِره» یعنی زن باحیا. این زن نیامد مثل یک زن بیحیا حرف بزند.
زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد. در عین حال دشمن میگوید: «وَلَمْ ارَ وَاللهِ خَفِرَةً قَطُّ انْطَقَ مِنْها» یعنی آن حیای زنانگی از او پیدا بود. شجاعت علی با حیای زنانگی درهم آمیخته بود.
🔻در کوفه که بیست سال پیش علی علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنج سال خلافت خود خطابههای زیادی خوانده بود، هنوز در میان مردم خطبه خواندن علی علیه السلام ضربالمثل بود. راوی گفت: گویی سخن علی از دهان زینب میریزد، گویی که علی زنده شده و سخن او از دهان زینب میریزد. میگوید وقتی حرفهای زینب- که مفصل هم نیست، ده دوازده سطر بیشتر نیست- تمام شد، مردم را دیدم که همه، انگشتانشان را به دهان گرفته و میگزیدند.
و لا حول و لا قوّة الّا بالله