پیر مردی به نام حاجی فقیه داشتیم که از گلوله و صدای آن می ترسید. مسئول #تدارکات بود و از ترس جانش، غذا را به طور جمعی و داخل سنگر خودش تقسیم می کرد. هر چه می گفتیم که این کار، به علت تجمع بچه ها خطرناک است و جان بچه ها به خطر می افتد قبول نمی کرد. یک روز دیدم که بلندگو دست گرفته و بچه ها را در فضای آزاد صدا می کند و غذای شان را تحویل می دهد. خیلی ناراحت شدم و عذرش را خواستم و گفتم که برود تسویه کند. گفت: می روم اما خوابی را باید بگویم. دیشب #امام_خمینی (ره) را با یک سید دیگری در خواب دیدم. مرا به خط بردند. #خمپاره ها کنار امام به زمین می خورد و ترکش آن به عبای امام می خورد؛ اما به ایشان اصابت نمی کرد. امام فرمود: حاجی فقیه! غذای رزمنده ها را جلوی سنگرشان بده و آن ها را به سنگرت نکشان. مطمئن باش نه خودت و نه دیگران زخمی و شهید نمی شوید. سه ماه در خط ماند و با بلند گو غذاها را پخش می کرد. حتی یک نفر هم کشته و زخمی نداشتیم. #الهامات_و_عنایات_رزمندگان #خاطرات_رزمندگان_اسلام راوی: حمید شفیعی #کتاب_رندان_جرعه_نوش ؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۹۳-۹۱. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/