💬 جعبه های مقوایی رو سرهم کردم و به قفسه‌های پر از وسیله نگاه کردم. هرچند حجم وسایل امسال خیلی کمتر از سالهای پیش بود و کارم آسون تر. امسال با سالهای قبل فرق داشت یعنی مامان با حرفاش کارم رو آسون کرده بود. سالهای پیش، موقع اسباب کشی‌ها مامان می‌گفت دیگه بزرگ شدی. تو رو خدا یکم از این وسیله و اسباب بازی‌ها رو رد کن. اما من توان دل کندن از هیچ کدوم رو نداشتم. حتی نمی‌تونستم از ماشینهای بدون چرخ و تفنگهای نیمه خراب و عروسکای نقص عضو شده دل بکنم. موقع اسباب کشی سال پیش، مامان تکیه داد به دیوار و زل زد به وسایلی که تاریخ مصرف خیلی هاشون سالها پیش با بزرگ شدن من گذشته بود. در جواب نگاهش گفتم: می‌دونم دیگه لازمشون ندارم اما دلم نمیاد ردشون کنم. مامان گفت: این وسایل وظیفه شون رو انجام دادن. حالا دیگه باید ازشون دل بکنی چون گاهی دل کندن و از دست دادن ارزشمندتر و آموزنده تر از بدست آوردنه. گفتم: ولی دل کندن آدم رو غمگین می‌کنه. مامان خندید و گفت: غمهای آدم مثل آینه می‌مونه. درست که نگاهش کنی، خودت رو توش می‌بینی. با تعجب گفتم : یعنی چجوری؟ 🔍 گفت: چیزی که براش شاد میشی، یا براش غصه میخوری، قیمتش چنده؟ همون نشون میده قیمت خودت چنده! اینکه شادیت به چند تا اسباب بازی تاریخ مصرف گذشته وابسته است، یه زنگ خطره. √ مامان درست می‌گفت. وابستگی من به وسایلم از حد اعتدال گذشته بود و حالا یه جورایی اونها مالک من بودن، نه من صاحب اونا! مامان که رفت، نشستم کف اتاق! سخت بود اما شد... جعبه‌ها رو کشیدم جلو. یک جعبه برای دور ریختنی‌ها و چند جعبه برای وسایلی که هنوز شاید تا یکی دو سال آینده قابل استفاده بودند و هنوز وقت دل کندن ازشون نرسیده بود😎. @bornamontazer