تا شود راضی زاعمالم خدا گفتم حـــسن مادرش بر سینه زد آرام تا گفتم حســـن خود گرســنه ماند و ســگ رابا غذایش سیر کرد هرکســی گفت از کـرم گفت از سخا گفتم حسن یاکریم و یارب وقت‌ کمیــل مـن شده مـن هم از سوز جــگر وقت دعا گفتم‌ حسن ناامید کوچه‌ها کی ناامیــدم کرده اسـت؟ زود حل شد مشــکل مـن‌ هرجا گفتم حســن نام اورا میبري زهرا تفضل می کند تا بگیرد فاطمه دســت مرا گفتم حسن درشلوغی حرم ناله زدم ای بی‌حرم هر زمان رفتم‌ بـه پابوس رضا گفتم حـسن کربلایی‌ها همه ی ذکر حـسـیـن گفتند و مـن با حـسیــن بن‌علی در کربلا گفتم‌ حسن فکر‌کردم در بقیعم گوشه‌ای کز کردم و بی‌صدا مرثیه خواندم بیصدا گفتم‌ حسن کوچه‌هاي تنگ یک‌روزه حسن را پیر کرد رد شدم‌ با گریه از این کوچه‌ها گفتم حسن 🏴🌴🏴🌴🏴🌴 https://eitaa.com/brgzida