•{
#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_74
وارد اتاق شدم...
بالاسر آرام وایستاده بودم...
باورم نمیشد این همون آرامه!...
سرمی به دستش وصل بود...
دستگاه تنفس مصنوعی روی صورتش بود..و کلی سیم و...به قلبش...
بهم ریختم،!
+آ...آرام...خانوم!
نمیدونم صدامو میشنوی یا نه!
ولی...
میخام بگم...
زبونم بند اومده بود!
کاشکی این اتفاقا نمیوفتاد!
من کسی که این بلارو سر آرام آورد بیچارش میکنم...!
سریع از اتاق زدم بیرون...
حالم بد شده بود...
_چته تو!
+منمیرم سایت ماشین پیش تو باشه! کارداشتی زنگ بزن!
از بیمارستان زدم بیرون...
باد خنکی که به صورتم خورد حالمو بهتر کرد...
نفس عمیقی کشیدم و سمت سایت قدم زنان حرکت کردم....
~~~~~
#رادین
حامد مشکوک بود!
وقتی بهش زنگ زدم دودقیقه بیشتر طول نکشید که اومد بیمارستان!
تا اسم آرام میومد عصبی میشد و فقط دنبال باعث و بانی این قضیه میگشت!
حامد تابلو!...
قضیه رو فهمیده بودم ولی نمیخاستم ب روش بیارم!
حامد رفت پیش آرام...
گوشیم زنگ خورد...
+الو؟سلام آقا محمد!
_سلام آقا رادین ! حالت بهتره؟
بهتره؟شک کردم...
+بل..بله آقا خوبم!
_حامد پیش توئه؟
چی بگم بهش!
+نه..ینی...آره..!
_رادین من همه چیو میدونم!زنگ زدم بهت بگم اگه وقت داشتی یه سر بیا کارت دارم!...
زبونم بند اومد...
حتما حامد فوضول گفته...
نمیخاستم به آقا محمد بگم! میخاستم خودم حل کنم !
چشمامو روهم فشار دادم...
_الو؟ رادین!
+ب..بله چشم آقا یه سر میام چشم!
_چشمات سلامت....خداحافظ...
+خداحافظ...
تا قطع کردم حامد اومد ...
چشماش قرمز و عصبی بود...
+چته تووو!
عصبی گفت:
_من میرم سایت...ماشین پیش تو باشه...
کارداشتی زنگ بزن...
اینو گفت و رفت....
خواستم برم دنبالش که دکتر گفت:
_آقای مستوفی خواهرتون بهوش اومده!