" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_366 خنده ای کرد و با پیرهن جذب سفید رنگش ، دوباره به بالش و پتو پناه بر
•{🖤🤍}•• ‌ ترجیح دادم بحث رو کشش ندم! چون اونی که آسیب میدید، من بودم نه اون! +اوکی ! برو بیرون ! _راحتم .. +من ناراحتم! _ناراحت نباش... فردا منو بدست میاری بهم میرسی ... نفس عمیقی کشیدم و گفتم: +تو خواب؟ سگ حامد می‌ارزه به صدتای تو ! کفری بلند شد و سمتم خیز برداشت! مثل رفتارای قبلیش؛ ریلکس بهش خیره شدم .. قلبم از جا داشت کنده میشد .. اما به روی خودم نیاوردم! _اینو تو کلت فرو کن آرام ! خودت خوب میدونی خاطرت برام عزیزه ! دلم نمیخاد نه روی تو نه روی اون بچه حتی یه خط هم بیوفته!! اگه میبینی انقدر دارم آتیش میگیرم ، بدون داغ دلم تازه شده ! نمیخام توروهم ازدست بدم ! و توهم حق نداری رو حرف من نه بیاری! +تو کیه منی؟ ننمی؟ بابامی؟ کی هستی که برام تعیین تکلیف میکنی؟ _من هیچی تو نیستم ! اما حق نداری رو حرفم نه بیاری؟ +چرا خب ؟! روانی کردی منو ! دیوانه روانی ! _ببند دهنتو ! بادادی که زد ، پلکام باز و بسته شد! _مقصر همه اینا خودتی ! خودت باعث شدی که یه راهی برای جاکردن خودت تو قلبم، پیدا بشه ! من بعد یلدا حتی یه نیم نگاه هم به دخترای دورو برم نکردم ! پس حالا دهنتو گل بگیر و روی حرف من حرف نزن ! چون مسئولی درقبال این کارت!! بلند شدم و روبروش وایستادم! +کدوم کارم؟ _کاری کردی که من حتی نتونم اسم یلداروهم بیارم ! نتونم برم سر خاکش! چون دلم جای دیگست ! چون زدم زیر قولم ! قولی که بهش داده بودم! +به من هیچ ربطی نداره ارسلان ! تو حق نداری زندگی منو با خودخواهی و نامردی نابود کنی ! حامد شوهرمه ! میفهمی؟ یا بی غیرتی تو خونته؟ دستاشو تو جیب شلوارش کرد که بازوهای باشگاهیش، جلوه خاص‌و‌جذاب‌خودشونو به نمایش گذاشتن ! _مگه من چیم ازاون ایکبیری کمتره؟ +همه چیت ! عقل که نداری ! خل هم که هستی ! اخلاق هم که نداری ! میمونه یه تیپ .. که حامد از تو خیلی شیک تره ! _پول و ماشین و خونه چی؟ اخمی کردم! +منظورت چیه؟ _متاسفم ! برای خودم نه ها ! برای تو ! تویی که با یه انگشتر عقیق آشغالی خر شدی ! +درست صحبت کن! حد و حدود خودتو بدون ارسلان ! _مگه دروغ میگم؟ اول زندگیت تورو به خونه ای برد که از طرف دولت بهش داده بودن ! البته خب حقشه اون خونه .. بالاخره باید با چهارتا دستگیری آدمای بدبخت فلک زده ، بهش یه خونه هم بدن ! عصبی بود .. چشماش قرمز بود و رگه‌های پیشونیش درحال ترکیدن بود! _ماشینش هم که دولت داده ! خانوادشم اونقدر خسیس و گدا و گودوله بودن که عرضه خرید یه نیم ست طلابرای توهم ند‌اشتن! بعد تو ... هعی خدا .. خنده ای از سر حرص کرد .. _با چهارتادونه قربون صدقه و انگشتر پونصد تومنی ، خر شدی و وا دادی ! +یه سوال بپرسم ازت؟ _بپرس ! لااقل از وجود همچین آدم بی مصرفی تو زندگیت آگاه میشی ! +پول زیاد و کمبود غیرت ؟ یا غیرت و عرضه زیاد و پول کم؟ پوزخندی زد .. _فردا میبینمت !